قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

آخرین نظرات
نویسندگان

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۰۶
آذر
۹۹

از تیر تا شهریور، سه ماه فاصله ست

تیرماه ۹۹ بود که افسردگی من دوباره عود کرده بود. همون موقع این یادداشتو نوشتم و تو اون یکی‌وبلاگم گذاشتم:

«اگه یه جایی یه وقتی، یه ادمی رو دیدین که افتاده یه گوشه، تو‌ خودش فرو رفته و مچاله شده، صداش درنمیاد و به هیچ‌کس کاری نداره...شما هم کارش نداشته باشین! بهش لگد نزنین که بلند بشه از جاش! به خدا که اون بیچاره اگه می‌تونست خودش بلند میشد... اما وقتی بهش لگد میزنین، وقتی بهش طعنه و کنایه میزنین که شاید بهش بربخوره و یه تکونی به خودش بده، فقط همه چی‌رو خراب‌تر میکنین...ولش کنین به حال خودش! مگه چقد جاتونو تنگ کرده اون آدم؟! چون حال خوش شما رو خراب می‌کنه نمیتونین تحملش کنین؟ حاضرین حال یه نفر دیگه خراب‌تر بشه که حال شما خوش باشه؟! که دیگه عذاب وجدان نداشته باشین که بی‌تفاوت نبودین در برابرش؟ که وظیفه‌تونو انجام دادین؟ نفرین به هوای نفسی که اینقد پیش چشم ادما کاراش آراسته میشه که وقتی بهشون میگه با یه نگاه از بالا به پایین تیکه و کنایه بار یه بیچاره کنن، فکر میکنن دارن وظایف انسانی‌شونو انجام میدن...»

 

میدونید، تا کسی خودش افسردگی رو تجربه نکرده باشه، نمیتونه بفهمه کسی که افسردگی داره چی‌میکشه

شاید خیلی ها از بیرون به خانواده ما نگاه کنن و بگن: ما مشکلات و‌ شکستها و‌ فقدانهایی سخت تر از اون چیزی که شما تجربه کردین داشتیم، اما هیچ‌کدوم افسرده نشدیم و... 

دمتون گرم! دمتون گرم که اونقد قوی بودین و اونقد بلد بودین چه طوری با مسائل زندگی کنار بیاین که هیچ‌وقت افسردگی رو تجربه نکردین! 

اما

کاش کاش این قضاوت کردن دیگران یه چیزی‌میبود که میشد برای همیشه از زندگی ادما حذفش کرد، قیچیش کرد انداختش دور! 

قضاوت کردن آدمی که به افسردگی مبتلا شده یا خانواده ای که تجربه افسردگی رو داشتن مثه این میمونه که برسید به یه خانواده ای که یکی از اعضاش سرطان گرفته، بعد بهشون بگید: خجالت بکشید! ما هم این روغنای تراریخته رو خوردیم، ما هم همین سبک زندگی مزخرف دنیای مدرن رو داشتیم، اما سرطان نگرفتیم! چرا شما اینقد ضعیفید که سرطان گرفتید؟ این چه سیستم ایمنی به درد نخوریه که شما دارید؟! 

 

اما ای کاش خوددتون رو برای یه لحظه هم که شده جای ما میذاشتید... که بفهمید یک روز به اندازه هزار سال براتون بگذره ینی چی! که بفهمید عزیزانتون جلو‌چشمتون ذره ذره آب بشن و از شما جز صبر کاری برنیاد ینی چی! که درک کنید روزی هزار بار آرزوی مرگ کردن ینی چی! 

نمیشه! هر چقدر هم که بخوام توصیف کنم‌ محاله بتونم حتی یه لحظه از لحظاتی که تو یک سال و نیم‌ گذشته به خاطر مادرم تجربه کردم، تو سه سال گذشته به خاطر خودم تجربه کردم و تو دو ماه گذشته به خاطر برادرم تجربه کردم رو توصیف کنم... 

بعد فکر‌کنید تو این شرایط، و در کنار تحمل همه این دردها، یه درد دیگه هم بهتون اضافه بشه و اون اینکه دیگران دارن راجبتون چی فکر میکنن؟ دیگران دارن با یه پوزخند بهتون نگاه میکنن و‌ میگن این چه وضعیه که اینا دارن؟ 

 

+میگن ارزش ادمها به دردهای نگفته شونه، اما هر کاری کردم نتونستم این درد رو به زبون نیارم...

++ «من دیده‌ام
که اول پوست می‌پوسد
بعد گوشت
بعد استخوان
آخرین لایه امید است
که تو را زنده نگه می‌دارد
تا ذره ذره این شکنجه را حس کنی»

گروس عبدالملکیان

 

 

  • سین میم