قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

آخرین نظرات
نویسندگان

ورود به این مسیر 

با یک دوره بود

یک دوره آموزشی

طرح ولایت

بعدش

دغدغه مان این شده بود ک ما هم برای پاسخ به این حجم دغدغه

که حتی لحظه ای رهایمان نمی کردند

کاری بکنیم...

ما هم باری برداریم


آن زمان تنها کار روی زمین مانده 

برد دانشکده بود

۹ ماه روی برد و کانال دانشکده کار کردیم

با انرژی

انقدر که

شب ها نگهبان دانشکده ب اجبار و زور ما را از اتاق تشکل ها می انداخت بیرون

اصلا همه زندگی مان شده بود!

اگر یک روز، پایگاه نمی رفتیم 

خنده از لب های همه ما میرفت...


پیش رفتیم و پیش رفتیم

هر بار فکر میکردیم که الان وظیفه مان این است که در کدام سنگر دفاع کنیم؟!...

رسانه، تحلیل و بررسی، مسئولیت پایگاه و...

تا رسیدیم به ایستگاه نشریه


نشریه دانشجویی

که قرار شد دغدغه اش عدالت باشد

و بشود هم پای دغدغه های مردم حاشیه شهر...

نشریه

تمام زندگی مان شده بود...

خیلی هم جلوی هر شماره اش

هر سوژه اش 

سنگ می افتاد...

خیلی!


هر شماره ای ک کلید می خورد

فقط با دعا و توسل

پیش می رفت

و تک تک گره هایش را خود خدا باز میکرد!

وگرنه دست های خالی ما

هیچ کاری از پیش نمی برد...


طرح کلی نشریه

چهارچوب ها، استاد مشاور، اعضا، تک به تک ایده ها و ساختارها و....همه و همه را خودشان پیش بردند

خود خودشان

همان هایی که این مسیر متعلق ب انهاست و قرار است ختم به خودشان بشود...


هر چند که خیلی از ایده ها

و ارزوها 

هیچ وقت به اجرا در نیامدند

چون شرایطش را نداشتیم و توانمان ب آن اندازه نبود!

اما

مهم این است ک مطرح شدند

و با هر کدامشان ذوق و شوقی بود که در وجود تمام اعضای نشریه به وجود می آمد...و زندگی و عشق در رگ های نشریه جریان پیدا می کرد...


در مسیر همین نشریه بود که

فهمیدیم 

ما به انقلاب بدهکاریم

یک بسیجی هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت از هیچ کس طلبکار نمی شود!!

در مسیر همین نشریه بود ک تک تک عیوبمان، اشکار شد و سعی کردیم برای برطرف کردنش...

در همین مسیر بود ک با تمام وجودمان حس کردیم« تشکل، معبد است اما مبادا تبدیل به معبود گردد»! یعنی چه...

و فهمیدیم « بروید سراغ کارهای نشدنی تا بشود، تصمیم بگیرید به برداشتن کارهای سنگین، تا بردارید.» چه معنایی دارد...

و اینکه چقدر عمل به اینکه «دنبال کارهای بر زمین مانده باشید نه علایقتان...» آخرش به جاهای خوبی ختم میشود و تازه میفهمیدیم همان کارهای بر زمین مانده دقیقا علاقه پنهان خودمان هم بوده و چقدر استعدادش را هم داشته ایم!!

در همین مسیر بارها به همه چیز شک کردیم...

همه چیز را خراب کردیم

و دوباره ساختیم...


سه سال گذشت...

این مسیر ادامه دارد

این پرچم بر زمین نخواهد افتاد

و کار انقلاب زمین نخواهد ماند...


این قطاری است

ک می رود

و ادامه دارد

تا زمانی ک ب مقصد نهایی اش برسد

اما

مسافرانش

در ایستگاه های مختلفی سوار میشوند

و هیچ کدامشان هم نمی دانند چه زمانی پیاده خواهند شد!

فرصت اندک است

در همین فرصت اندک حضور در قطار

باید سعی کرد

تا بیشترین بهره را برد

از لحظه ب لحظه های نفس کشیدن در این فضا

و فرصت استفاده کردن از یک کار تشکیلاتی...


ما فعلا از قطار فعالیت در بسیج دانشجویی پیاده شدیم!(چون فرصت دانشجویی مان تمام شد!)

اما خدا کند ک تا آخرین لحظه عمرمان از قطار انقلاب و پیروی از ولایت پیاده نشویم!


و باز هم حرف همیشه استاد ک مدام در ذهنم تکرار میشود...

« این مسیر نیست ک ب ما نیاز دارد

ماییم ک ب مسیر نیازمندیم...»

دعا کنید 

هر چ زودتر

از راهی دیگر

ب این مسیر بپیوندیم دوباره...

نظرات  (۴)

  • آسمان آبی
  • سلام خانوم سین میم ... متن رو خوندم و حرفی برای گفتن باقی نمی مونه ... اما هنوزم معتقدم به این که توی مدتی که فعالیت داشتید، حداقل از نظر من مفیدترین کار رو انجام دادید!! (کار زینبی غیر از پیام رسانی نیست!!) 
    پاسخ:
    سلام رسانه جان ؛) 
    منم ک گفتم خدا رو شکر دوران پرباری بوده...
    وقتی داشتم این یادداشت رو مینوشتم تمام لحظاتی ک داشتیم تو ذهنم مرور میشد...و تک تک اتفاقا ی عالمه پیام و درس داشت...کلی مهارت یاد گرفتیم...اصلا ساخته شدیم ب معنای دقیق کلمه ش ...(نه اینکه ب اخر خط رسیده باشیم اما لااقل فهمیدیم اصلا کدوم طرفی باید رفت!) و مهم تر از همه همین بود ک تو زندگی مون هدف پیدا کردیم! هدفی ک هویت، معنا و جهت زندگی ما شده بود...
    و در کنار همه اینا و باز جزء همون دستاوردای مهم ک هر چی بابتش خدا رو شکر کنم بازم کافی نیست اشنا شدن با ادمای صاف و ساده و مخلص و پرتلاش و باانگیزه ای مثل شما بود....
  • آسمان آبی
  • هندوانه ها توی دستم جا نمیشد ... ؛))))
    پاسخ:
    اولا ک هندوانه نبود
    دوما ک اگرم بوده باشه خیلی خوبم جا میشه...  (؛
    حتما‌برمیگردیم .. دوباره! خدا خواست باهم رفیق... 
    همین ک یادمون بمونه خنده مون وصل اینجاست کافیه ؛))))
    همین ک دردای مشترک داریم
    حرفای مشترک داریم
    و دل هایی که بنده همه ... 
    پاسخ:
    ان شاالله...
    حتی فکر اینکه ی روز تنها تنها بخوایم بریم این مسیرو خیلی سخته!
  • آسمان آبی
  • همیشه غبطه خوردم به حال شما دو تا سید  .... چقدر شما ها خوبید آخه ؟؟؟ 

    پاسخ:
    وا :|
    رسانه جان چ حرفایی می زنی؟! 
    اولا ک خوبی از خودته
    دوما ک اون منم ک همیشه ب تو غبطه میخورم
    اخه ب چی ما غبطه میخوری تو؟؟ ;-) 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی