قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

آخرین نظرات
نویسندگان

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

۳۰
آبان
۹۸

-سلام، وقت میخواستم بگیرم از خانم دکتر

+ وقتاشون پره، تا دی ماه!

- حال مریض ما خیلی بده[در حال تلاش برای یک راه حل] شما رو خانم دکتر فلانی معرفی کردن...

+ خب! حالا میگی چ کار کنم؟! وقتاشون پره...

 

روندی که این چند روزه در مراجعه به دکترهای مختلف طی کردیم! 

و ما ماندیم و دیدن ذره ذره سوختن و آب شدن مادرمان و دکترهایی که جان بیمارها هیچ هیچ ارزشی برایشان ندارد...ای کاش می فهمیدند...ای کاش می فهمیدند چه می کشیم! ای کاش وقتی سوگند میخوردند برای مدرک پزشکی شان، به این فکر میکردند که معنای سوگندشان چیست! کاش متعهد میشدند که تمام زندگی شان را وقف بیمارانشان کنند....کاش...

  • سین میم
۱۸
آبان
۹۸

این شعرها دیگر برای هیچ کس نیست

نه! در دلم انگار جای هیچ کس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ کس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفته اند
من مرده ام در من هوای هیچ کس نیست
دنیای مرموزی ست ما باید بدانیم
که هیچ کس اینجا برای هیچ کس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می داند خدای هیچ کس نیست
من می روم هرچند می دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ کس نیست


نجمه زارع

 

پی نوشت: 

+ نمیدانم چرا

اما 

در همین مدت کوتاهی که با شعرهای این بانوی شاعر عزیز، آشنا شده ام و میخوانمشان، بسیار بسیار به دلم مینشیند و مدام به این فکر میکنم که اگر این شعرها برآمده از زندگی واقعی او باشد، چقدر شبیه او و حالات و‌تجربه هایش هستم...

+ باز شروع شده...دل تنگی! دلم برای خودم برای ارمان هایم‌ تنگ شده اما انقدر کوچک شده ام انقدر ضعیف و‌ناتوان شده ام ک فقط میتوانم بنشینم یاداوری شان کنم و مثل یک فیلم از جلوی چشمم عبور کنند و‌ببینمشان و فقط حسرتشان را بخورم....

+ بعضی وقتها فکر میکنم اگر یک اندیشمند، روانشناس، فیلسوف، یا...بتواند مساله احساس تنهایی بشر را عمیقا و‌ واقعا و نه فقط روی کاغذ حل کند مهمترین و‌ بزرگترین مساله را حل کرده است!

 

  • سین میم
۰۹
آبان
۹۸

امسال هم در همان لحظات اخر و روزهای آخر ارباب اذن دادند و توفیق دادند جزء سیاهی لشکرشان بشوم...

با همان کاروان دانشجویی سال قبل

با مسئولی که صدایش می‌زدیم: عمه! 

در تمام طول مسیر به این فکر میکردم که هیچ کس هیچ کس مثل مسئولین کاروان نمیتواند بفهمد حال عمه جانمان حضرت زینب را؛ وقتی که با پاهای پر از آبله‌شان میدویدند دنبال بچه های کاروان که مبادا کسی جا بماند، وقتی که آب نبود و به این در و آن در می‌زدند تا برایمان آب پیدا کنند، وقتی که دست به آب و غذا نمی‌زدند تا زمانی که مطمئن میشدند همه اعضای کاروان سیراب شده‌اند و کسی گرسنه باقی نمانده! وقتی که سختی‌ها را تحمل می‌کردند اما خم به ابرو نمی‌آوردند، وقتی که در اوج سختی‌ها و شلوغی‌ها نماز نافله‌شان ترک نمیشد....

 

کاروانی سفر کردن مزیت‌های خاص خودش را دارد، آن هم با کاروانی که خادمینش مسجدی و خودساخته باشند.

 

شنیده‌اید می‌گویند روز قیامت، یوم الحسرة است؟!

امسال احساس کردم پیاده روی اربعین برایم مصداق همین روز است؛ اینقدر که آدم‌های بزرگ می‌دیدم و کوچکی خودم را. 

و در آن موقع هم برای این کوچکی‌ام هیچ کاری از دستم بر نمی‌آمد! آنها که وسعت روحشان اجازه می‌داد شب و روز نداشته باشند و فقط خادم زائران اباعبدالله باشند بی هیچ چشمداشتی، قبل اربعین مدتها سختی کشیده بودند و خودسازی کرده بودند و در اربعین ثمره تلاشهایشان را برداشت می‌کردند و میتوانستند تمام وجودشان را بگذارند برای خدمت، اما من...

 

نمی دانم چرا اما امسال، بیشتر طول مسیر یاد خطبه منای حضرت اباعبدالله بودم؛ خصوصا آن قسمت خطبه که حضرت می فرمایند:

پس شما ای جمعیت حاضران

ای گروهی که بر علم شهرت داشته و یادتان نزد مردم نیکوست و به خیرخواهی معروف هستید و به خاطر خدا در میان مردم هیبتی دارید که بزرگان از شما حساب می برند ضعیفان اکرامتان می کنند و کسانی که شما بر آنان هیچ برتری ندارید و دستی بر آنان ندارید شما را بر خویش مقدم می دارند. شما در حاجت ها شفیع می شوید هنگامی که حق از خواهان آنها منع می شود. شما مانند پادشاهان در راه ها راه می روید و کرامت بزرگان را دارید.

آیا شما که به چنین جایگاهی رسیدید برای این نیست که امید می رود حق الهی را اقامه نمایید؟ حال آنکه از اکثر حقوق الهی کوتاهی کرده اید؟ شما حق امامت را خفیف کرده و حق ضعیفان را خوار نموده اید. اما گمان میکنید که حق دارید و آن را مطالبه می کنید! حال انکه نه مالی در راه خدا بذل کرده اید نه جانی را به خاطر خدا به خطر انداخته اید و نه با خاندانی برای خدا دشمن شده اید. شما ارزوی بهشت خدا را دارید و می خواهید کنار پیامبران بوده و از عذابش ایمن باشید اما من می ترسم که شما ارزومندان خدا مستحق عذاب الهی شوید. چرا که شما به خاطر خدا به چنین جایگاه اجتماعی رسیدید و حال انکه شما هر که به خدا شناخته شده را اکرام نکرده اید. و شما با خدا در میان بندگان احترام دارید...

 

شاید به یاد این فرازها بودم به این خاطر که در این مسیر مدام مورد احترام و اکرام هستیم آن هم به خاطر برچسبی که خورده ایم؛ به خاطر زائر اباعبدالله بودن... و اینکه این همه احترام و محبت و اصلا نفس حضور در این پیاده روی،چه تکلیف و وظیفه ای بر دوش ادم می گذارد؟

 

راستی

این بلاتکلیف بودن هر سال نزدیک اربعین آدم را رشد میدهد. و واقعا معلوم نیست چه کسی چه طور نزدیک تر است به اهل بیت؟ در دوری یا نزدیکی؟! واقعا مهم اتصال قلبی به حرم اباعبدالله است. اینطوری هر جا که باشی انگار در محضر خود ارباب هستی اما چه بسا افرادی که نزدیک ایشان باشند اما نه آن معرفتی که باید داشته باشند نه آن اتصال قلبی را. 

از ما فقط بست نشستن پای در این خانه است و کاهلی نکردن... ما دور نشویم، ما ناامید نشویم، در خانه کس دیگری نرویم و به بزرگی و کرم این خانواده ایمان بیاوریم، بقیه اش با خود ایشان است. خودشان بهتر می دانند که چطور ما را پرورش بدهند...

  • سین میم
۰۱
آبان
۹۸

خدا خدا می‌کردم یادم نرود امسال

چه چیزی را؟!

سالروز شهادت آقا مصطفی صدرزاده را...

یک آبان، روز تاسوعا

درست چهارسال پیش

 

برای همین تا چشمم افتاد به تقویم گوشی

سریع و مستقیم، آن هم این موقع صبح امدم اینجا

 

بارها تلاش کردم متنی چیزی بنویسم برای این شهید بزرگوار، برای این همه لطفشان به آدم های در راه مانده ای مثل من...اما نشد! زبان من الکن است و قلم هم قاصر از گفتن و نوشتن از سید ابراهیم...

 

فقط می‌توانم بگویم:

دوستان

مستند عابدان کهنز را ببینید!

 

کمتر کسی است ک با شهید صدرزاده اشنا شده باشد و گرفتار سبک زندگی و مرام و لطف ایشان نشده باشد!

 

این نوحه معروف ک شهید با ان مانوس بوده اند را هم اینجا میگذارم

 

 

 

 

  • سین میم