که تحمل هر دردی ممکن است الا دلتنگی!
به حضرت مادر می گفتند
یا شب گریه کن یا روز
مادرمان رفتند بیرون شهر بیت الاحزان ساختند برای خودشان
این روزها
به یک بیت الاحزان محتاجم
بیت الاحزانی که بشود در آن ساعت ها گریه کرد
وقت هایی هست ک میخواهم ب مادر بگویم:
مادر! بس است...
تا کی گریه میکنی؟!
یادم می اید از حضرت مادر...
چطور مادرمان نتوانستند فراق پدر را تاب بیاورند؟؟
چطور در روزهای بدون پیامبر، نفس کشیدن سخت بود؟؟
هیچ نمی گویم ب مادرم...
خودم هم این روزها
دلتنگم
در دوری از پدر...
شاید خیلی وقت بود ک اینقدر دوری از پدر ...طاقتم را طاق نمی کرد!
اما حالا...
امشب شب نهمی است ک پدر رفته اند سفر...برای تبلیغ ماه رمضان!
و تمام لحظه لحظه و وجودم پر شده از دلتنگی
امسال
شهادت حضرت امیر
غم سنگینی بر دلم احساس می کردم
از دست دادن پدربزرگم
دوری از پدرم
و شهادت حضرت پدر...
پی نوشت:
- عذرخواهم که این روزها حال و هوای این وبلاگ پر شده از دلتنگی
وبلاگ
روزنوشت های ماست
و چه می شود گفت وقتی روزهای من ....
- می شود این شب ها برای مادرم دعا کنید؟؟
دیدن این ذره ذره سوختن مادرم
خیلی سخت است...
خصوصا اینکه هیچکاری جز دعا
نمی توانم انجام بدهم!
تنها وسیله ارامش و نجات...
- ۹۸/۰۳/۰۷