قطره

الحمدلله علی کل حال...

یک احساس غریب...

 

می‌دانستم شباهت های ظاهری به مامان دارم 

در بعضی عکس ها احساسش میکردم 

اما الان در مرور عکس های آلبومم 

یک آن دیدم خدایا واقعا چقدر من شبیه مامان هستم !

دیدن این شباهت و احساس کردنش 

چیز غریبی ست

نمی‌دانی باید خوشحال باشی یا غمگین ...

احساس مادربزرگم وقتی هر بار میروم مشهد و سخت در آغوشش فشارم میدهد و بعد آه عمیقی از ته دلش میکشد ...

احساس دایی بزرگم وقتی میگوید معصومه بوی خواهرم را میدهد...

هر چند من هیچ وقت خلقا و شخصیتا مثل مامان نمی‌شوم 

و قلب بزرگ و شاد و مهربان او را ندارم 

اما این شباهت ظاهری ام با مامان ، هم سر ذوق می آوردم ، هم اندوهی عمیق بر قلبم می نشاند...

 

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan