قطره

الحمدلله علی کل حال...

غربت

بودن کنار خانواده

از الطاف خفیه الهی است

از آن نعمت هایی که تا از دستش ندهی نمی‌فهمی قدرش را

انگار هر چقدر زندگی سخت تر میشود

هر چقدر تو بزرگتر میشوی

و وارد مرحله های دیگر زندگی ات میشوی

نیاز به بودن در کنار خانواده و دوستان بیشتر خودش را نشان میدهد

 

تا وقتی معلم نشده بودم و سر کار نمیرفتم

اینقدر نیاز به خانواده ام را احساس نمی‌کردم

اما حالا

هر روز 

و هر روز

این احساس نیاز در من بیشتر میشود

چون وقتی خسته از مدرسه برمی‌گردم

دلم میخواهد بروم پیش آنهایی ک دوستشان دارم

با هم گپی بزنیم 

چایی بخوریم

و چند ساعت هم ک شده خستگی و فرسایش کار را فراموش کنم و حالم بهتر شود

باز اگر روزی باشد که همسرم خانه باشد این شرایط بهتر است

اما اگر نباشد

خیلی همه چیز سخت تر میشود 

هر چند که وقتی با هم هستیم هم دو تایی در فراق خانواده هایمان میسوزیم

 

یک جمله شنیده بودم که هر چه بزرگ تر میشویم نیازمان به مادر بیشتر میشود ...

خیلی راست است این حرف

چون آدم هر چه بزرگتر میشود 

مشکلاتش پیچیده تر میشود

تحمل این دنیا سخت تر میشود

و آغوش مادر

نگاه گرم و مهربانش 

و دستان نوازشش که روی سرت میکشد

همه و همه 

باعث میشود بتوانی ادامه دهی

 

آدم واقعا تنهایی نمی‌تواند بار زندگی

بار بودن در این دنیا را

تحمل کند و به دوش بکشد

 

میگویند غربت آدم را میسازد

ولی خب شاید طاقت نیاوری و پیش از ساخته شدن و رشد کردن از بین بروی

 

سالها فکر کردن به اینکه چرا جمعیت خانواده ات چهار نفر است ، چرا اینقدر کم بودن! و چرا تنهایی ؟ 

بعد یکهو مادرت را از دست میدهی و میشوید سه نفر! 

بعد ازدواج می‌کنی و میروی شهر دیگری

و بعد باز دو نفر هستید تنها و دور از خانواده...

واقعا شرایط سختی است...( دیگران میگویند همین سختی ها من را ساخته و خیییلی پخته تر شدم نسبت ب قبل؛ چه بگویم؟ صلاح خدا بر همین بوده است... و حتما حکمت هایی دارد!)

اشتباه نشود! 

اینها گله و شکایت از خدا و مقدراتش نیست!

فقط شرح حال است ...همین! 

 

 

گاهی آنقدر تحت فشار قرار میگیریم از این تنهایی 

ک هر دو با هم تصمیم میگیریم قید همه چیز را بزنیم و برگردیم شهرمان 

باز یک دو دو تا چهار تا میکنیم که چطور شرایط شغلی را درست کنیم 

با قسط هایمان چه کنیم 

و...

دوباره برمیگردیم سر خانه اول...

 

پ.ن: بعد از عید روزها خیلی طولانی تر می‌گذرند ، نمیدانم چرا

شاید آن دو هفته بودن کنار خانواده و بعد دور شدن دوباره همه چیز را سخت تر کرده

شاید هم این حجم از شیطنت بچه ها کلافه ام کرده...

پ.ن۲: دعا کنید حالا که قسمتم شده معلم بشوم دیگر گذرم به مدارس پسرانه نیفتد ...من کشش این حجم شیطنت ها را ندارم... وقتی ناگهان میز کوبیده میشود روی زمین و از صدایش قلبم از جا کنده میشود ، وقتی با لگد می‌کوبند به در و باز قلبم از جا کنده میشود

وقتی وارد کلاس میشوم و چند نفر را میبینم که در حال کتک کاری اند و به بدبختی جدایشان میکنم 

وقتی دارم درس میدهم خیر سرم و انواع و اقسام صداها را درمی‌آورند و من مدام مجبورم بگویم ساکت 

و...هزاران چیز دیگر که در این مقال نمی‌گنجد ...

هر چند به طور کل بعد از معلم شدن روحیه ام بهتر شده، اما اعصابم ضعیف تر شده...تحمل سر و صدا را ندارم ...

پ.ن۳: کاش خدا هر دعا را در همان موقعیت سنی ای که توش هستی و داری دعا میکنی برآورده کند نه سالها بعدش... پیش تر و در سالهای ابتدایی جوانی فکر میکردم اگر بروم شهر غریب درس بخوانم بهتر است، آن زمان داعیه استقلال از خانواده در سر داشتم ولی حالا خودم تشکیل خانواده داده ام و مستقلم ، دلم بودن کنار خانواده را میخواهد خدایا ...من سه سال است از خانواده دورم...همسرم بیشتر از ده سال است که دور است و...

ربنا لا تحملنا ما لا طاقة لنا به...

 

بعد نوشت: هر چقدر هم حالم خراب باشد ، بعد از یکی دو ساعت استراحت بهتر میشوم...و حقیقتا آدم هایی که در غربت زندگی میکنند جز آغوش خدا جایی ندارند...می‌گفت حدیث قدسی است که غریب ، کسی است که دوستی مثل من ندارد... نماز و قرآن و دعاهای صحیفه سجادیه آدم را آرام می‌کند...

بعد از آن پناه بردن به هنر ، یکی از راه های بهتر شدن احوال ، خصوصا در چنین شرایطی است! 

 

  • نظرات [ ۳ ]
Menhaj
۳۱ فروردين ۰۴ , ۱۹:۰۱

یک جمله شنیده بودم که هر چه بزرگ تر میشویم نیازمان به مادر بیشتر میشود ... 

ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ
۰۵ ارديبهشت ۰۴ , ۱۵:۵۵

میدونی چیه؟ زندگی معنیش همینه باهرکی که هم کلام میشی ، کلا تصورت از زندگیش عوض میشه. اونیکه فکر میکردی خیلی خوشبخته یه گره کوری داره تو زندگیش یا اونیکه دلت به حالش میسوخت زندگیش آرومه.

 

نمیدونم چرا ولی با خوندن متن احساس کردم که خدا چقدر دوستت داره ،احساس کردم که خیلی به خدا نزدیکی.

درسته سختی کشیدی ولی بازم قدر لحظه ها و داشته های زندگیتو بدون.

مطمئنن که خدا صبرش رو هم میده.

پاسخ :

کامنت شما رو وقتی دارم میخونم ک حالم خیلی بده
ک از خدا شاکی ام و فکر میکنم ب حال خودم رهام کرده
و دلش ب حالم نمیسوزه و فقط رنج کشیدنمو نگاه می‌کنه...

نمی‌دونم از کجای متن احساس کردید خدا دوستم داره

من دوستش داشتم و هر بار ب آغوش خودش پناه می‌بردم
ولی او با اتفاقاتی ک دور و برم رقم‌میزنه پیام های دیگه ای برام داره...

ب نظر خودم اونقدر دیگه جایگاهی پیشش ندارم ک حتی دعاهای بقیه هم در حقم مستجاب نمیشه...ولی با این وجود، ازتون می‌خوام برام دعا کنید...

من خسته م
خسته تر از همیشه....
ღ*•.¸ســـــــائِلُ الزَّهــــرا¸.•*´ღ
۰۶ ارديبهشت ۰۴ , ۱۱:۰۲

نه عزیزم اینطوری نیست

میدونستید بلا و مصیبت هم نعمته! ومادراین زمان هم میتونیم شکرگزار باشیم.

یاد روایتی افتادم که پیامبرص به حضرت فاطمه فرمودند: ای دخترم! قبل از شیرینی آخرت، تلخی دنیا را بنوش.

وقتی خداوند بنده ای را دوست داشت او را غرق در بلا میکند و از غمی در نیامده،در غمی دیگر می نشاند.(-میزان الحکمة،ج1،ص491).

 

عزیز دل این گرفتاری هارو به فال نیک بگیر و خدارو شاکر باش چرا که (سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست)

به این فکر کن خدا خودش انتخابت کرده برای این سختی ها.

من چندسال پیش دراین مورد خیلی مطلب و‌کتاب خوندم حتی در نهج البلاغه وقران  هم هست. خدا در ازای هرسختی که میکشی برات پاداش چیده.شما روحت داره بزرگ میشه.

میدونما سخته تحملش  ولی ناشکری نکن عزیزم ، شکر گزار خودش باش که هیچ وقت بنده هاشو به حال خودش رها نمیکنه. خدای تعالی چندین هزار برابر مارو از مادرمون بیشتر دوست داره.

وقتی ناراحتی یا کم آوردی به این فکر کن که خدا الان کنارته دقیقا پیشت!

خداوند درعوض چیزی که میگیره قطعا چیز باارزشتری برات درنظر گرفته.

وقتی دعا اثر نداره یعنی به صلاحت نیست اون چیزی که میخوای. 

خدا خیرو صلاح مارو بیشترازخودمون میدونه.

جبین گره مکن ز هر چه پیش آید
که تو ز سکّه یک روی آن می خوانی
به روی دیگرش نعمتی نهفته خدای
که شکر آن تا به قیامت نتوانی

 

حتما اگر لایق باشم برات دعا میکنم🙏🏻

پاسخ :

ممنونم بابت صحبتاتون...
دعاتون اثر کرد! چون الان حالم بهتره :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan