دنیا مکان ماندن ما نیست، بگذریم!
این شعرها دیگر برای هیچ کس نیست
نه! در دلم انگار جای هیچ کس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچ کس نیست
حتی نفسهای مرا از من گرفته اند
من مرده ام در من هوای هیچ کس نیست
دنیای مرموزی ست ما باید بدانیم
که هیچ کس اینجا برای هیچ کس نیست
باید خدا هم با خودش روراست باشد
وقتی که می داند خدای هیچ کس نیست
من می روم هرچند می دانم که دیگر
پشت سرم حتی دعای هیچ کس نیست
نجمه زارع
پی نوشت:
+ نمیدانم چرا
اما
در همین مدت کوتاهی که با شعرهای این بانوی شاعر عزیز، آشنا شده ام و میخوانمشان، بسیار بسیار به دلم مینشیند و مدام به این فکر میکنم که اگر این شعرها برآمده از زندگی واقعی او باشد، چقدر شبیه او و حالات وتجربه هایش هستم...
+ باز شروع شده...دل تنگی! دلم برای خودم برای ارمان هایم تنگ شده اما انقدر کوچک شده ام انقدر ضعیف وناتوان شده ام ک فقط میتوانم بنشینم یاداوری شان کنم و مثل یک فیلم از جلوی چشمم عبور کنند وببینمشان و فقط حسرتشان را بخورم....
+ بعضی وقتها فکر میکنم اگر یک اندیشمند، روانشناس، فیلسوف، یا...بتواند مساله احساس تنهایی بشر را عمیقا و واقعا و نه فقط روی کاغذ حل کند مهمترین و بزرگترین مساله را حل کرده است!
- ۹۸/۰۸/۱۸
شعرش قشنگ بود...
امیدوارم رفع شه این دلتنگی