قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

آخرین نظرات
نویسندگان

۱۴۷ مطلب توسط «سین میم» ثبت شده است

۰۸
تیر
۹۸

پروانه‌ی پر‌بسته به کنج قفسی تنگ

دیگر چه کند تا نشود جای کسی تنگ؟!


فریاد بزن ماهی افتاده در این تُنگ

فریاد قشنگ است  وَلو با نفسی تنگ


عقل آمده بر عشق مگر تنگ بگیرد!

آتش نشود خانه اش از خار و خسی تنگ


یادم نرود خانه‌ی معشوق کجا بود

نزدیک خدا، کوچه‌ی بی‌دست‌رسی تنگ!


از بس سر هر‌کوچه نشستم که بیایی

خُلقم شده از دیدن هر بُلهوسی تنگ


دیر آمدی افسوس، کسی منتظرت نیست

دیر آمدی افسوس، دل هیچ کسی تنگ...


مهدی جهاندار

  • سین میم
۳۱
خرداد
۹۸

۲۷ خرداد

سالروز تاسیس جهاد سازندگی بود


آن زمان‌هایی که نشریه دانشجویی داشتیم

یکی از بزرگترین و مهمترین سوژه‌هایمان 

پرداختن به همین بحث جهاد سازندگی بود


خصوصا وقتی

 سر کلاس روانشناسی صنعتی و سازمانی می‌نشستیم

 ‏و مدام حرص می‌خوردیم که چرا وقتی 

 ‏یک الگوی موفق سازمانی در کشور خودمان داشته‌ایم 

 ‏باید الگوهای ناکارامد یا کارآمد، اما بومی نشده آن طرفی‌ها را یاد بگیریم و در موردش بحث کنیم!


حداقلی ترین کار

همین بود که در نشریه دانشجویی‌مان طرح بحث کنیم

و باقی کار را به آینده موکول کنیم



مهمترین خصوصیتی که

 از همان اول آشنایی‌ام با جهاد سازندگی 

 ‏برایم جالب توجه بود

 ‏همین اصل «انجام شدن کار روی زمین مانده» بود!

 ‏کار باید انجام شود

 ‏در اسرع وقت

 ‏به بهترین نحو

 ‏با کمترین هزینه

که لازمه‌اش هم

دور شدن از کاغذبازی‌های مرسوم بوده است.



اهمیت این مساله را زمانی فهمیدم

که می‌دیدم در تشکل‌های دانشجویی حتی

این کاغذبازی‌ها

ولو به صورت شفاهی : | 

وجود دارد

و چقدر باعث می‌شود 

کارها روی زمین بماند!!

و انرژی‌ها هدر برود...

و کار روی زمین بماند....


این مساله برایم زمانی بیشتر اهمیت پیدا کرد

که دیدم امام خمینی رحمه الله علیه، این کاغذبازی ها را یکی از مهمترین میراث به جا مانده از دوران طاغوت می‌دانستند که باید با آن مبارزه شود(اصل جملات را نمی‌آورم، ارجاعتان می‌دهم به خود صحیفه امام که بارها و بارها به این مساله اشاره کرده‌اند مثل ج ۶ ص ۲۶۶، ج ۱۰ ص ۳۶۷، ج ۱۰ ص ۴۷۱، ج ۱۱ ص ۴۴۶، ج ۱۲ ص ۴۷۶، ج ۱۲ ص ۴۷۹، ج ۱۲ ص ۲۰۵، ج ۱۲ ص ۴۷۹، ج ۱۳ ص ۲۰۵،ج ۱۴ ص ۲۱۸، ج ۱۹ ص ۴۲۱، ج ۲۰ ص ۳۹، ج ۲۱ ص ۴۲۶). 


بگذریم...

در اخرین شماره نشریه مان

یک پرونده ویژه داشتیم برای جهاد سازندگی

تمایل داشتید در ادامه مطلب، بخشی از آن را مطالعه بفرمایید...



راستی

خبری هم دیدم

که طرح احیای جهاد را دارند اماده می‌کنند

نمیدانم چقدر این طرح آن طور هست که باید باشد

اما به قول یکی از اساتید

احیای جهاد بیشتر نیازمند جریان پیدا کردن روحیه جهاد در تمام ارگانها، سازمان‌ها و...است.

یکی از اولی ترین ها برای احیای این روحیه هم

همین مبارزه با کاغذبازی‌های اداری است!!!



نمیخواهد راه دوری برویم

از همین تشکل‌های دانشجویی شروع کنیم! 

  • سین میم
۲۸
خرداد
۹۸

یک دفعه در خود فرو رفت

انگار می‌خواست حرفی را به زبان بیاورد

نگاه مختصری به من کرد و گفت:

«مامان، من یه ارزویی دارم...دعا می‌کنین براورده بشه؟»

خندان پرسیدم:

«دختر من چه ارزویی داره»؟!

از پنجره اشپزخانه بیرون را نگاه کرد.

- مامان، دعا کنین

بشم جراح قلب

و خدا یه مطبی بهم بده

که پنجره‌اش رو به کعبه باز بشه!



از کتاب:

راض ِ بابا

خاطرات شهیده راضیه کشاورز

شهید ۱۵ ساله

تاریخ شهادت: فروردین ۱۳۸۷



پی‌نوشت: 

خدا چقد خوب دعای این شهید عزیز رو مستجاب کرده

بهترین جراح قلب

اون هم برای قلب‌هایی که مردن! 

و دیگه هیچ امیدی برای احیاء شون نیست!

  • سین میم
۱۹
خرداد
۹۸

بعد از نماز

یکهو دیدم یک نفری از پشت سر هی قرآن را می آورد جلوی نمازگزارها

هی قرآن را می بوسند و او رد می شود می رود سراغ نفر بعدی

داشتم با خودم فکر میکردم که قضیه چیست و این چه رسمی است در این مسجد؟؟

که آن نفر به من رسید!

من هم هول شدم

همان کاری را کردم که حاج خانم کناری ام کردند

من هم قرآن را بوسیدم و آن یک نفر رد شد

و در دلم آشوبی بود از اینکه کاری را کردم که نمیدانستم چرا!! (بوسیدن قران کار عجیبی نیست اما در آن شرایط واقعا فکر میکردم یک رسم و روال خاصی است در این مسجد)

بعد فهمیدم در این مسجد رسم است بعد از نماز ظهر یک صفحه قرآن میخوانند

آنهایی که نمیخواهند از روی قرآن خط ببرند، قرآن را می بوسند که یعنی ما نمیخوانیم!



چند دقیقه بعدش

همان حاج خانم کناری، دعایی را از روی کاغذ نشانم دادند که میتوانی بخوانی برایم؟؟

گفتم بله

خواندم...

یک حسی بهم میگفت از تمام این حاج خانم های کناری بپرسم شما مادر شهید نیستید؟؟

یکهو دیدم خود این حاج خانم، شروع کرد از پسرش صحبت کرد...

«آن پسری که آن بالاست

بالای عکسِ آن آقای عینکی

محمد هادی من است...

محمدهادی ۲۵ سالش بود

هنوز میخواستیم از سوریه که برگشت دامادش کنیم

اما همان دفعه اولی که رفت سوریه

سه ماه فقط گذشت که شهید شد

کاش لااقل یک بار می آمد و دفعه دوم شهید میشد! 

۴ سال گذشته...


ابوحامد که شهید شد...خیلی بی‌قرار شده بود


آخرین بار که زنگ زد میگفت: مادر اینجا هوا سرد است...لباس گرم باید بپوشیم...

چند وقت بعدش دیدم هی دوستانش زنگ میزنند خانه احوالش را می پرسند...

گفتم حتما یک خبری شده که همه زنگ میزنند

آمدند گفتند: مادر! محمدهادی، زخمی شده...خیلی خونریزی دارد! در تهران بستری است...

بعد آمدند گفتند: هی به هوش می آید هی از هوش میرود

من هم نذر کردم

نماز امام زمان خواندم

نماز حضرت زهرا خواندم

سر نماز بودم که دیدم خانه پر شده از فامیل...

گفتند: مادر! پسرت دیگر برنمی‌گردد!!!» 


پی نوشت:

مسجد حضرت زهرا سلام الله علیها

مسجدی است که دو سه سال قبل به نام شهدای فاطمیون، در محله مان احداث شد...


بعد نوشت:

مزار این شهید عزیز رو پیدا کردم! 


  • سین میم
۱۹
خرداد
۹۸

🌱 #از_سروده‌های_امیرالمومنین(علیه السلام)


و فی صدری لباناتٌ

إذا ضاق لها صدری


نکَتُّ الأرض بالکفِّ

و أبدیت لها سرّی


فمَهما تنبتُ الأرضُ

فذاک النّبتُ من بذری


در سینه رازهایی دارم

هر گاه سینه ام از آن ها به تنگ می آید

با دست بر زمین می کوبم

و راز دلم را برای زمین بازگو می کنم

پس هر گاه زمین گیاهی برویاند

آن گیاه

راز دل من است....



این شعر را به همراه داستان آن از اینجا بخوانید:

منتهی الآمال(محدث قمی)/باب دوم/فصل هفتم/در بیان حالات میثم تمار


#تلک_الایام

  • سین میم
۱۳
خرداد
۹۸


 

🍃 میگن همیشه تو اوج ناامیدی‌هاست که گره‌ها باز می‌شه! اما یه شرط داره...ناامید بشی از همه #به_غیر_خدا! و مطمئن باشی که تو همین شرایط سخت، که دیگه از دست هیچ کس کاری بر نمیاد، #خدا_هواتو_داره!

مهم اینه که تا لحظه اخر، پای عهدت بمونی... #پای_تکلیفت! 

 

🔹همونطور که تو زندگی شخصی‌مون، این موضوع صدق میکنه، تو زندگی اجتماعی هم همینطوره!

تو اوج سختی‌ها و تنهایی‌ها که یک ملت فقط خودش هست و #عقایدی که پاش واستاده و طرف مقابلش یه جبهه‌ای که فشار میارن تا این ملت اصولشو زیر پا بذاره، اگه این ملت ترسید و فکر کرد ضعیفه و باید تسلیم بشه، انگار میفته رو یه #دور_باطل، که مدام هی عقب‌نشینی می‌کنه اما باز مشکلاتش هم بیشتر میشه! 

 

🔹تجربه این پنج شش سال ما دقیقا همینو بهمون ثابت کرد...گفتیم امریکا کدخداست...جهان بینی مونو عوض کردیم! وعده های الهی رو فراموش کردیم و بر خلاف انتظارمون روز به روز همه چی بدتر شد! یه روزی دلار ۴ هزار تومنی برامون فاجعه بود...اما به دلار ۱۵، ۲۰ هزار تومنی رسیدیم....

اما اگه به جای ترسیدن، فقط وظیفه‌مونو انجام می‌دادیم؛ اشکالاتمون، نواقصمونو برطرف می‌کردیم، پشت هم وامیستادیم و با گرون‌فروشی و احتکار و...وضعو بدتر نمی‌کردیم، وعده‌های خدا هم برامون محقق میشد و از تنگناها عبور می‌کردیم! 

 

🔹قوانینی که تو جهان هست، ظهور اراده خداست و #خدا_می‌تونه_اراده‌شو_تغییر_بده!! همون‌طوری که دریا رو برای موسی شکافت، همونطوری که درهای بسته رو برای یوسف باز کرد، آتش رو بر ابراهیم سرد کرد...می‌تونه ما رو هم تو این #رویارویی_نابرابر بر طرف مقابلمون پیروز کنه!

 

🔹این روزها که دوباره یه عده‌ای حرف از مذاکره و تسلیم شدن دوباره میزنن، خوبه یه بار برگردیم و این تجربه مونو مرور کنیم! نذاریم طوری محاسباتمونو تغییر بدن که یه اشتباهو #دو_بار تکرار کنیم!

 

  • سین میم
۰۹
خرداد
۹۸

دو سالی هست که ایام نوروز مستند مسابقه‌ای به کارگردانی آقای سعید ابوطالب از تلویزیون پخش میشه

روند مسابقه این طوریه که هیچ کدوم شرکت کننده‌ها نمی‌دونن قراره چه اتفاقی براشون بیفته و تو چه موقعیت‌هایی قرار میگیرن

فقط در طی مسیر باید دنبال نشونه بگردن

و نشونه رو رمزگشایی کنن 

تا بفهمن چه کار باید بکنن کجا باید برن از کیا باید کمک بگیرن و...


جذابیتی که این مسابقه داره به غیر از بحث فرهنگی و محتوایی‌ش همین روندش هست

انگار مدل مسابقه، ادم رو یاد همین زندگی دنیا میندازه

واقعیت زندگی دنیا!


کارگردان مسابقه دنیا

حواسش به تک تک افرادی که تو مسابقه شرکت کردن هست

برا هر کدومشون نشونه اختصاصی میفرسته[ الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق]

اما

ممکنه شرکت کننده ها اونقد درگیر حاشیه های مسابقه بشن، جذابیت های طول مسیری که دارن میرن و...، که نشونه ها رو نبینن!!

و اگر ندیدن یا اگر چند بار دیدن اما اهمیت ندادن کم کم به نقطه ای می رسن که دیگه اصلا نمیتونن متوجه نشونه ها بشن! [ صم بکم عمی فهم لا یعقلون]


و اینجا همون نقطه انحراف از مسیره!

باعث میشه راهو اشتباه برن

از بقیه جا بمونن

وقتشون تلف بشه

و دیر برسن به مرحله بعد

یا اصلا نرسن! 


« و کیست ظالم‌تر از آن کسی که به آیات پروردگارش تذکر داده شود، سپس از آن ها روی بگرداند؟! حتما ما از گناهکاران انتقام می‌گیریم» (آیه ۲۲،سوره مبارکه سجده)


این آیه‌ای که ذکر شد هم دقیقا داره همینو به ما میگه

نشونه ها هستن

اختصاصی برای هر نفر

در طی مسیر هم برات فرستاده میشن

شاید از اولش تا اخر مسیر مشخص نباشه ولی همینطوری که میری جلو و نشونه ها رو دنبال میکنی بقیه راه هم روشن میشه!


اما در طول مسیر اگه حواستو جمع نکنی

اگه درگیر چیزایی بشی که غافلت میکنه از هدفت

ممکنه نبینی نشونه ها رو

و این ندیدن ها

اخرش جز جا موندن و منحرف شدن

هیچ نتیجه دیگه‌ای نداره!



راستی این مسابقه یه نکته دیگه هم داره:

تو این مسابقه فقط شرکت کننده باش، نه کارگردان! 

به عبارتی فقط بنده باش و بندگی کن! سعی نکن خدایی کنی!


تفاوتش میدونین تو چیه؟ 

وقتی بنده هستی میدونی خدا حواسش بهت هست

تنهات نمیذاره

تو فقط باید وظیفه تو انجام بدی

و بعد بهش اعتماد کنی[ و من یتوکل علی الله فهو حسبه]

بدونی همه چی رو حساب و کتابه [قد جعل الله لکل شئ قدرا]

هیچی اتفاقی نیست

رو همه چی باید حساس باشی و منتظر! 

نمیخواد حرص بخوری که مرحله بعدی چه اتفاقی میخواد بیفته

تو فقط دقت کن!

از چیزایی که حواستو پرت میکنه دوری کن

فقط نترس و برو جلو

تو هر مرحله‌ای که قرار میگیری، پس میتونی که انجامش بدی و از پسش بربیای و گر نه الان اینجا نبودی!

سنگ راه کس دیگه‌ای هم نشو

تا نشونه ها رو ببینی و بری جلو

راه برات روشن میشه [ لنهدینهم سبلنا]

حتی اگر از الان اخرش معلوم نباشه... :)


این عمل به تکلیف و اعتماد و توکل، ادم رو از این همه استرس و نگرانی نجات میده! و ارامش رو تو زندگی حکم فرما میکنه ^__^



  • سین میم
۰۷
خرداد
۹۸

به حضرت مادر می گفتند

یا شب گریه کن یا روز

مادرمان رفتند بیرون شهر بیت الاحزان ساختند برای خودشان

این روزها

به یک بیت الاحزان محتاجم

بیت الاحزانی که بشود در آن ساعت ها گریه کرد


وقت هایی هست ک میخواهم ب مادر بگویم:

مادر! بس است...

تا کی گریه میکنی؟!


یادم می اید از حضرت مادر...

چطور مادرمان نتوانستند فراق پدر را تاب بیاورند؟؟

چطور در روزهای بدون پیامبر، نفس کشیدن سخت بود؟؟


هیچ نمی گویم ب مادرم...


خودم هم این روزها

دلتنگم

در دوری از پدر...


شاید خیلی وقت بود ک اینقدر دوری از پدر ...طاقتم را طاق نمی کرد!

اما حالا...

امشب شب نهمی است ک پدر رفته اند سفر...برای تبلیغ ماه رمضان!

و تمام لحظه لحظه و وجودم پر شده از دلتنگی


امسال

شهادت حضرت امیر

غم سنگینی بر دلم احساس می کردم

از دست دادن پدربزرگم

دوری از پدرم

و شهادت حضرت پدر...



پی نوشت:

- عذرخواهم که این روزها حال و هوای این وبلاگ پر شده از دلتنگی

وبلاگ

روزنوشت های ماست

و چه می شود گفت وقتی روزهای من ....


- می شود این شب ها برای مادرم دعا کنید؟؟

دیدن این ذره ذره سوختن مادرم 

خیلی سخت است...

خصوصا اینکه هیچ‌کاری جز دعا

نمی توانم انجام بدهم!

تنها وسیله ارامش و نجات...

  • سین میم
۰۲
خرداد
۹۸

الشیطان یعدکم الفقر...و یامرکم بالفحشاء...(سوره بقره، ایه ۲۶۲)


شیطان ما رو از نداری، از ناتوان شدن می ترسونه! که چه کار نکنیم؟؟ که وارد میدان عمل نشیم! این آیه بعد از دستور انفاق اومده...دستور به انفاق از بهترین اموالمون، بهترین دارایی هامون! و انفاق یعنی بخششی که شکافی رو پر کنه*! یک شکاف اجتماعی! 

و انفاق یعنی یک اثرگذاری اجتماعی...

در راستای تحقق توحید!


به این فکر می کردم که در عرصه کار فرهنگی و اجتماعی هم شیطان دقیقا همین کارو میکنه! ما رو می ترسونه! از آینده...از اینکه شاید بعدا ناتوان بشی...شاید اگه بری وارد این کار فرهنگی و اجتماعی بشی، از زندگیت بیفتی...از درست...از زندگی خانوادگیت...بچه هات و...

شاید اگه بری وسط کار از پسش بر نیای! 

شاید بری و کمبود امکانات زمینت بزنه!

و هزاران شاید دیگه...


و وقتی کناره گیری می کنیم

وقتی کنج عافیت می طلبیم

اون وقت کارشو شروع میکنه!

وقتی آرزوهای ما، اهداف ما، آرمان هامون...کوچیک شد و از حد زندگی شخصی و خانوادگی فراتر نرفت...خود ما هم کوچیک می شیم و کم کم ب فساد کشیده میشیم...


*: حضرت آقا در کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، انفاق رو این طور معنا می کنند.


پی نوشت: این روزها به لطف خدا درگیر راه انداختن یک کار فرهنگی اجتماعی مهم هستیم...کاری که در نگاه اول، خیلی خیلی غیرممکن به نظر میاد! و سنگ های زیادی هم سر راهش هست یا ایجاد میشه! اما به قول استاد عزیزمون، در کار جهادی آدم خسته نمیشه، ناامید نمیشه، دست از تلاش برنمیداره...

خیلی سخته اما چشم امیدمون به خدایی هست که خودش ایده این کارو تو ذهنمون انداخته :)

برامون دعا کنید...


  • سین میم
۲۱
ارديبهشت
۹۸

سلام

چند وقتی هست که به لطف خدا و به همت دوستان کتابخانه مردمی امیرحسین فردی 

جلسه کارگروه نقد کتاب

در حسینیه هنر مشهد برگزار میشود

فعلا قرار بر این بوده که کتاب ها بر اساس موضوع مطالعه و نقد بشوند

اولین موضوع بررسی شده هم

کتاب های شهدای مدافع حرم بود

بعد از اینکه کتاب های مهم یا جریان ساز بررسی شد 

جلسه ای برای بیان نتایج این کارگروه برگزار می شود

رفقای مشهدی 

پیشنهاد می کنم جلسه را از دست ندهید: 

چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت

کتابخانه استاد امیر حسین فردی

ساعت ۱۷

دریافت

  • ۰ نظر
  • ۲۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۱:۱۲
  • سین میم
۲۰
ارديبهشت
۹۸

پدر و مادرها

قدرت و توانایی فوق العاده دارند

وقتی نباشند

وقتی برای همیشه بروند

متوجه میشویم چه بار سنگینی را بر دوش داشته اند! و در عین حال از پس ِ آن بر می آمده اند....

چون در نبودشان

حتی چند نفر با هم، هم نمی توانند به راحتی کارهای روزمره یک پدر و مادر برای خانواده را انجام دهند....




پی نوشت: 

یک ماه از رفتن پدربزرگ می گذرد...

و هنوز 

رفتنش باورمان نشده

هنوز هم رنگ دنیا با قبلش فرق می کند

فکر می کنم هیچ وقت هیچ وقت زندگی مان مثل قبل نشود....


هر بار دلتنگی، اشک هایمان را جاری میکند

همه اش یاد کربلا می افتم!

و می گویم: امان از دل زینب...


برای حال دلمان دعا کنید...

  • ۱ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۴۳
  • سین میم
۱۸
ارديبهشت
۹۸

بیشتر از ده سال بود که ساعات افطار، تلویزیون یک برنامه ثابت داشت: «ماه عسل» و امسال اولین سالی است که آن برنامه تعطیل شده و تهیه کنندگان ماه عسل از مدتی قبل برنامه «عصر جدید» را روی آنتن می برند.

زمانی که تازه برنامه «عصر جدید» از تلویزیون پخش می شد متنی نوشتم که صرفا در مورد عصر جدید نبود، نقدهای مختلفی ب صدا و سیما بود که پخش عصر جدید، داغ آن زخم های قبلی را تازه کرد!

می خواستم اینجا به اشتراک بگذارم اما نگذاشتم...

نمی دانستم چقدر تحلیلم درست است! و چقدر ممکن است اشتباه کرده باشم!

متن را که دوباره خواندم به این نتیجه رسیدم که متن، از همان زوایایی که به ماجرا نگاه کرده، درست دیده...

مشخص است که هر برنامه ای محاسنی هم دارد، مثل اینکه می تواند کمکی باشد در راستای اجرای عدالت! 

که البته این بی عدالتی ها هم نتیجه دوری و کم کاری در راستای اجرای عدالت واقعی است! و شاید این قبیل برنامه ها در واقع یک راه درمان نباشند...صرفا یک مسکّن باشند...که یادمان برود و به فکر نیفتیم باید چاره واقعی این مشکلات، این بی عدالتی فرهنگی و دیده نشدن استعدادهای مناطق مرزی و....را پیدا کنیم! و الکی دلمان خوش بشود که نخیر...راه برای این طور افراد هم باز می شود با این قبیل برنامه ها!

به منشأ ایده هم که نگاه می کنیم متوجه می شویم، برنامه هایی مثل برنده باش و عصر جدید از دل جامعه سرمایه داری بیرون آمده! جایی که بی عدالتی و اختلاف طبقاتی بی داد می کند! و این برنامه ها مهم ترین فایده شان این است که توده ها را ارام نگه می دارد...


راستی برنامه قبلی احسان علیخانی، ماه عسل هم اگر چه یکی از موفق ترین تجربه های صدا و سیماست هم در مفید بودن هم در جذب مخاطب و هم در نواوری و ایده پردازی و عمل به رسالت اصلی صدا و سیما یعنی تریبون مردم بودن و اجرای مردم سالاری، اما یک از مهم ترین نقدهایی که به ان برنامه وارد بود و در این برنامه هم می تواند وارد باشد، همین دیدن یک کفه ترازو و یک طرف ماجراست:

 نگاه صدقه ای و خیریه ای به اتفاقات جامعه

روایت کردن بی عدالتی ها، ظلم ها و افرادی که بیکار ننشسته اند بلکه وارد میدان شده اند و سعی می کنند این مشکلات را رفع کنند اما از آن طرف ماجرا و اینکه عامل اصلی این بی عدالتی ها چیست و مقصر چه کسانی هستند و با آنها باید چه کرد...حرفی به میان نمی آمد!


در ادامه مطلب، متنی که ذکر شد را اوردم

پیشاپیش از طولانی بودن و شاید منسجم نبودن متن عذرمیخواهم!

  • ۲ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۸
  • سین میم
۱۸
ارديبهشت
۹۸

کسی که می خواهد قدر را درک کند

باید خودش را تقدیر و اندازه گیری کند

باید ببیند در این مدتی که از عمر او گذشته بر دلش چه گذشته است...

باید فکرمان را بسنجیم و ببینیم که چه شناخت هایی را به دست آورده ایم و چه شناخت هایی را می توانسته ایم به دست بیاوریم

باید عقلمان را بسنجیم و ببینیم که با چه چیزهایی همدم بوده و چه سنجش هایی داشته...

و قلبمان را باید بسنجیم و ببینیم که چه کسانی در آن رفت و آمد کرده اند؛ چه حزن هایی چه عشق هایی چه خوف هایی و چه کینه هایی در آن راه پیدا کرده اند

و همینطور روحمان را هم باید بسنجیم و ببینیم با چه چیزهایی اوج می گیرد و با چه چیزهایی پلاسیده می شود

چه مسائلی ما را تنگ می کنند ...و چه مسایلی برای ما وسعت و راحتی می اورند.

وقتی که اندازه گیری شد فرشته ها عمل می کنند و کارها شروع می شود...

و مدت لازم برای این طرح ریزی طولانی و هفتاد سال نیست

حتی مطلع الفجر...

که با طلوع فجر باید حرکت کرد و در سپیده دم باید راه افتاد!


بهار رویش، صفحه ۷۰ (عین. صاد) 


پی نوشت: 

۱- همین عادت به یادداشت نویسی روزانه، فرصت خوبی برای خلوت با خود و اندازه گیری است...به خصوص اینکه در طول زمان مشخص می شود از کجا به کجا رسیده ایم؟ ایا حرکتی داشته ایم و یا ...؟! 

منظور از یادداشت نویسی هم صرفا روایت اتفاقات روزانه نیست...بلکه توجه و بیان حالت ها و احساساتی است که قبل و بعد اتفاقات در ما به وجود می اید.

بفهمم چه حالی پیدا کرده ام و بعد بپرسم : چرا؟؟!!

چرا ناراحت شدم؟ چرا خوشحال شدم و...؟!

۲- ولی با همه این ها، خیلی از زوایای پنهان وجودمان هست که ممکن است هیچ وقت متوجهش نشویم...و فقط خود خدا به ان اگاه است! درد را خودش می داند و طبیب هم فقط خود اوست...

  • ۰ نظر
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۷
  • سین میم
۰۳
ارديبهشت
۹۸

مادرم می گویند: 

«هنوز هم باورم نمی شود...فکر میکنم پدربزرگ رفته سفر...فکر میکنم بر می گردد...»

می گویم:

«مامان...

میدونین چیه؟؟ واقعیتش اینه ک ما تو سفریم...واقعیتش اینه ک اقاجون رسیده ب مقصد!

واقعیتش اینه ک ما خیلی دنیا رو جدی گرفتیم و فکر میکنیم هر کی رفت یعنی رفت...در حالی ک ما جاموندیم...در حالی ک ما فراموش کردیم....»

پدربزرگ عادت داشتند کتاب ک میخواندند نکات مهمش را در برگه ای یادداشت میکردند در همان کتاب میگذاشتند....

دیشب کمی از کتاب ها را جا به جا کردم...یادداشت ها مدام خاطرات را یاداوری میکرد برایم....

چگونه مردن ادم ها واقعا مهم است...چه بخواهیم چه نخواهیم، پیام دارد برایمان...مثلا اینکه یک نفر شب جمعه دفن شود...یک نفر در ماه شعبان از دنیا برود...یک نفر همه مراسم های تعزیه اش بخورد به یک مناسبت مهم...مثل شهادت حضرت علی....مثل اینکه راحت از دنیا برود...

اینها چگونه زندگی کردن آن فرد را نشان می دهد...


بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم همین اتفاقات زندگی باعث می شود چیزهایی که تا قبلش فقط می شنیدی را با تمام وجودت بفهمی! مثلا تا در خانواده خودت یک بچه شش ماهه نداشته باشی، تا وقتی عزیزانت را از دست نداده باشی...نمی فهمی روضه کربلا را...نمی فهمی در یک نصف روز نزدیک بیست نفر از اعضای خانواده ات جلوی چشمت به شهادت برسند یعنی چه...و....

همین اتفاقات آدم را بزرگ می کند...

چند وقت پیش یادداشتی نوشته بودم میخواستم اینجا ثبت کنم و التماس دعایی از شما برای شفای پدربزرگ...اما نشد...

اما حالا میگذارمش...دوست داشتید بخوانید در ادامه مطلب...

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۹
  • سین میم
۲۲
فروردين
۹۸

حاج اقا جاودان میگفتن، بودن افرادی ک سال های عمرشونو با محبت حضرت امیر گذروندن، بارها تو زندانای ساواک شکنجه شدن، حتی اخرش شهید شدن، اما فقط همون شب شهادتشون مهمان حضرت امیر بودن...

چی به سر ما اومده

که اینقد بی خیالیم؟؟


بی چاره اونکه حرم رو ندیده...

بی چاره تر اون که دید کربلاتو...


چقد بعد کربلا رفتن، سخته روزای دوری از کربلا؟؟

چقد روزا رو می شمریم و حسرت می خوریم و التماس میکنیم در خونه خدا، ک هر چ زودتر اجازه بده، هر چ زودتر ارباب بطلبه بریم کربلا؟؟


حالا فکر کنین، این دنیا لااقل دلمون خوشه ک ی بار دیگه شاید بطلبن...بریم نجف، کربلا، کاظمین...، اون دنیا دیگه هیچی عوض نمیشه! فقط خودمونیم و اعمالی ک اگه لیاقت پیدا نکرده باشیم پای سفره حضرت ارباب و پای درس حضرت امیر بشینیم...دیگه هیچ وقت نمیشه...هیچ وقت!

چطوری می تونیم دوری شونو تحمل کنیم؟؟!!


حدیثه ک گریه کنان اباعبدالله، روز قیامت سر سفره اباعبدالله نشستن و اونقد مشغولن ک هر چی از طرف بهترین نعمت های بهشت، براشون پیام میارن ک بیاین، حتی سرشونو بلند نمی کنن اونا رو نگاه کنن...

همینه ک بهشتیا رو هم ب زور می برن بهشت...

اخرش هم میرن ...اونجا مهمانند فقط! مهمان...اونا بهشتشون ی جای دیگه ست...


پی نوشت: 

- پاراگراف اخر مضمون حدیثی بود ک تو کتاب «دعوا سر اولویت است» ذکر شده، نویسنده کتاب ذیل حدیث ذکر میکنه ک: اگه گریه کنان اباعبدالله، روز قیامت ب زیباترین نعمتای بهشتی بی توجهن برا اینه ک تو دنیا هم سبک زندگی شون همین بوده، فقط حسین...اولیت و اولیت حسین...همه چیز فدای حسین...


- حاج اقا جاودان، بعد اینکه اون ماجرایی ک گفتم رو نقل کردند، بعد گفتن: احمق اون کسیه ک فکر کنه با دو رکعت نمازش باید معجزه براش نازل بشه...

  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۵۶
  • سین میم