قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳ آبان ۰۴، ۰۴:۵۱ - مهر نویس
    آفرین

سلاح اشک...

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۴، ۱۰:۴۸ ق.ظ

دانش آموزی دارم 

که روز دوم مهر به کلاسم آمد 

فقط جیغ میکشید، پشت سر مادرش قایم میشد 

و نه روز جشن شکوفه ها و نه اول مهر حاضر نشده بود برود سر کلاسش

مدیر مدرسه گفتند فعلا بیاید کلاس شما تا ببینیم چه میشود 

روز اول با مادرش نشست روی سکو دم در 

روز دوم حاضر شد برود روی نیمکت آخر کلاس با مادرش بنشیند 

و روز سومی که آمد فقط روی یک صندلی تکی پشت به تخته و رو به در نشست تا مادرش را ببیند 

هر روز هم که می آید اول یک دور گریه میکند ...

اوایل فکر میکردم باید با ملاطفت برخورد کنم

اما از یک جایی به بعد مغزم ارور داد 

تحمل این همه جیغ کشیدنش را نداشتم

آن هم هر روز اول زنگ 

وقتی او این کارها را میکرد چند نفر دیگر از بچه ها هم یاد مادرشان می افتادند و میزدند زیر گریه ...

کلا کلاس به هم می‌ریخت 

و تمرکز من هم

فرستادمش دفتر 

با یک تشر معاون گریه ش بند آمد ...

حالا می آید کلاس ولی باز هم حواسش پیش مادرش هست...و ب درس توجه نمی‌کند 

به غیر او گهگاهی یکی دو دانش آموز دیگر هم می‌زنند زیر گریه...

چه زمانی؟ وقتی قرار است کتاب درختی شان را انجام بدهند...

وقتی میگویم فلان کارت بد بود نباید انجام بدهی

یا وقتی که باید قوانین کلاس را رعایت کنند و موقع درس بازیگوشی نکنند...

 

دیشب داشتم برای همسرم تعریف میکردم که معصومه پیش از معلم شدن آنقدر دل نازک بود که با هر گریه کودکی بشکند ...

ولی حالا دربرابر گریه های دانش آموزانم کم نمی آورم ...

صورتم را برمی گردانم 

میگویم: «اشکاتو‌ پاک کن! دیگه اشکاتو نبینم !» 

 

گفتم من در برابر اشک هایشان صبور شده ام...نمی‌گذارم از اشک به عنوان سلاحشان استفاده کنند و با گریه کارهایشان را پیش ببرند ... 

چون من صلاح خودشان را میخواهم....

 

و دقیقا همین موقع یک پتکی محکم کوبیده شد توی سرم! 

خدا هم در برابر اشک های تو‌ صبور شده دختر...! 

هر چقدر گریه کنی ...

او چون صلاح تو را میخواهد ...

لزوما ب خاطر گریه هایت خواسته هایت را برآورده نمی‌کند....

 

مقایسه رابطه یک معلم و دانش آموزش با رابطه پروردگار و بنده اش، قیاس مع الفارق است... اما حقیقتا خیلی خیلی نزدیکند به هم 

خدا رب است و بنده را تربیت می‌کند...

و معلم، مادر یا هر فرد دیگری که در موقعیت یک‌کار تربیتی است در یک سطح خیلی خیلی کوچک چنین چیزهایی را تجربه میکند...

و یکهو یک‌گره ذهنی باز میشود که مثلاً چرا خدا فلان جور با من رفتار میکند؟ 

توی بنده ای که اینقدر در علم و فهم و احاطه به مسائل کوچکی، در برابر دانش آموزت چیزهایی را به عنوان یک بزرگتر و معلم در نظر میگیری ، آن وقت چطور خدا با آن عظمتش و ربوبیتش و آن احاطه اش به همه چیز، مصلحت هایی را برایت در نظر نگیرد؟ و در برابر اشک هایت صبور نباشد؟ 


+ خیلی وقت ها سعی میکنم مثل بچه ها اشک نریزم

اما خیلی وقت ها هم زورم به خودم نمیرسد ...

 

  • ۰۴/۰۷/۱۸
  • سین میم

نظرات  (۲)

و خدا تو را فرستاد تا اینها را اینجا بنویسی تا به من بگوید که برخوردش با اشکهای دیشبم چه خواهد بود

 

حکمت روزی هر روزه ات خانوم معلم

پاسخ:
معلم ابتدایی بودن وضعیت خاص و عجیبیه .... :) 

ممنونم انشاالله ک در کنار این کوچولوها رشد کنیم ... 

با اختلاف بهترین پستت

پاسخ:
ممنونم ک هنوز اینجا رو میخونی زهرا جان 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی