قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

آخرین نظرات
نویسندگان
۰۵
ارديبهشت
۹۹

 

اگر از کرونا نمیریم

این هجران ما رو میکشه...

این درد

درد دوری از امام رضا علیه السلام

درد اینکه تو مشهد باشی اما نتونی بری حرم

درد اینکه نتونیم بریم رو به روی پنجره فولاد، بست بشینیم، در حالی که سرمونو تکیه دادیم به دیوارای حرم...اشک بریزیم و اشک بریزیم و دونه دونه درددل هامونو ب آقا بگیم...و احساس کنیم دست نوازشی که به سرمون میکشن...و بار سنگین قلبمونو سبک میکنن...

و هی زیر لب زمزمه کنیم: 

اگر گریان به دیوار حرم تکیه نمیدادم

کدامین کوه طاقت داشت این حال پریشان را؟؟؟

آقاجان

این درد فراق ما رو خواهد کشت

حتی اگر جسممون رو نکشه

روحمون رو ذره ذره آب میکنه و از بین میبره...

 

  • ۱ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۱۹
  • سین میم
۰۱
ارديبهشت
۹۹

نشسته بودیم روی نیمکت کنار درب دانشکده مهندسی. قبل کلاس یکی از دروس عمومی بود فکر کنم. تمام اون یک ساعت، کمتر یا بیشتر، داشت تلاش میکرد قانعم کنه که برگردم سر کار نشریه. من فقط گوش میدادم با چشمهای پر از اشک و بغض در گلو. اون زمان به این نتیجه رسیده بودم که برای این کار ساخته نشدم. ضعیفم. یا مثلا فلان نقطه ضعف رو دارم ک باعث میشه هم به خودم اسیب وارد بشه هم به نشریه. یک جمله‌ای گفت، که هر چی بیشتر میگذشت و میگذره، بیشتر بهش ایمان میارم؛ گفت: اگه نقطه ضعف داری، با فرار کردن از مسئولیت، یا جابجایی موقعیت، نقطه ضعفت از بین نمیره، تو هر جا بری اون نقطه ضعفت رو همراه خودت میبری، پس با خودت روراست باش! محکم پای این مسئولیت واستا و نقطه ضعفت رو همینجا حلش کن! 

................

چند وقتی شده بود یک فکری مدام توی ذهنم تکرار میشد. اینکه خیلی کارهای خوب هست که فقط به واسطه دوری مسیر، نمیتونم انجامشون بدم و ب همین واسطه کلی از پیشرفت علمی و معنوی و ...عقب موندم. این شد که وقتی به خاطر حال نامساعد مادرم، بعضیها پیشنهاد میدادن که خونه رو عوض کنیم، من هم با اصرار بیشتری میگفتم: اره، این بهترین انتخابیه ک میتونیم بکنیم. 

خونه رو عوض کردیم. رفتیم جایی که هم راحت تر و بیشتر میشد رفت زیارت امام رضا علیه السلام، هم به مرکز شهر نزدیک شدیم و رفت و آمدها دیگه سخت نبود، هم راحت تر میشد رفت کتابخونه و...

فکر میکنید چقدر از این آمال و رویاها پردازی‌هام محقق شد؟! خوشبینانه ش اینه که ده درصد. حتی حال مامانم هم خیلی خیلی نامساعدتر از قبل شد. حال روحی خودم هم. و حتی خیلی از عادات و برنامه های خوبی که تو خونه قبلی مقید به انجامشون شده بودم، اینجا همه رو از دست دادم. مثل قبل فقط هفته ای یکی دو روز تونستم برم کتابخونه، مثل قبل فقط هفته ای یک بار میرفتم زیارت و...

................

این دو تا خاطره و تجربه رو نقل کردم ک بگم واقعا تو هر موقعیتی اگر مساله ای وجود داره، تو همون موقعیت تلاش کنیم حلش کنیم. نقاط ضعف ما و مسائل زندگی مون خیلی وقتا صرفا با جابجایی و ...درست نمیشه. ما فقط اونا رو با خودمون حمل میکنیم. حتی شاید با این دست دست کردنها زمان مناسب برای حل مساله رو هم از دست بدیم...

 

+ یک ماه میشد ک هیچ پستی نذاشته بودم، نظر دوست عزیزم رو ک دیدم به مغزم فشار اوردم که ببینم آیا میتونم حرفی بزنم اینجا یا نه...نتیجه ش شد این پست. امیدوارم مفید بوده باشه : )

  • ۴ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۳۴
  • سین میم
۰۱
فروردين
۹۹

آن روزهای اول، همان روزهای اول ِ بعد ِ حاج قاسم، همان جمعه ای که از خانه زدیم بیرون و در خیابان ها مشتهایمان را گره کردیم و از عمق وجودمان میگفتیم: «میکشم میکشم آن که برادرم کشت» و با عقیده ای محکمتر از قبل فریاد میزدیم :«مرگ بر آمریکا»، وقتی در خیابان راه می‌رفتم...واقعیتش این است که حتی نمی توانستم راه بروم، نمیتوانستیم راه برویم، هر چند قدم باید مینشستیم. فکرش را هم نمیکردم روزی برسد که به خاطر فقدان عزیزی، احساس کنم کمرم شکسته! اما واقعا همینطور بود..‌وقتی در خیابان راه می رفتم انگار به سختی خودم را می کشاندم...که باشم، که نفس بکشم که زنده بمانم! که زنده بمانم؟ بارها و بارها با خودم گفتم: چطور زنده بمانم در دنیایی که حاج قاسم در آن نفس نمیکشد؟ و مدام یادم می‌آمد از آن لحظه ای که ارباب بر پیکر حضرت علی اکبر فرمودند: بعد از تو خاک بر سر دنیا! انگار تا آن لحظه معنای این جمله را نفهمیده بودم! 

آن روز بعد اینکه جمعیت پراکنده شد، همینطوری نشستیم گوشه میدان شهدا. هوا سرد بود. مغز استخوانمان میسوخت. اما به هم نگاه میکردیم و میگفتیم: ما پای رفتن به خانه را نداریم! همانجا نشستیم. روضه حضرت مادر گوش دادیم. ارام اشک ریختیم...ما نمیخواستیم برگردیم خانه. برمیگشتیم خانه که چه کنیم؟ روز تشییع حاج قاسم هم...همینطور میرفتیم و‌ میرفتیم. بیشتر از پنج شش ساعت بود که مسیر یک ساعته میدان پانزده خرداد تا حرم را میرفتیم اما نمیرسیدیم...میخواستیم بمانیم در خیابان اصلا. در همان هوای سرد استخوان سوز. یا نه! حداقل گوشه صحن جامع، کنار پیکر حاج قاسم. آنجا باید میماندیم...تا کی؟ اقای پناهیان گفته بود: «بمونید تا آقاتون بیاد!» 

 

سال ۹۸ سال پرماجرایی بود، سال اتفاقات عجیب و غریب. ابتلائات پشت سر هم و بی فاصله رخ میدادند. درست مانند غواصی ک در یک دریای مواج شناور است و فقط فرصت پیدا میکند یک لحظه سرش را بیرون بیاورد یک نفسی تازه کند و دویاره برود زیر آب.

اما این سال همانقدر که ناراحتی داشت، جلوه های زیبا هم داشت و اصلا مگر «ان مع العسر یسرا» معنایش جز این است؟! در دل سختی ها زیبایی هم هست اسانی هم هست گشایش و فرصت هم هست. و اصلا زندگی یعنی همین! که :«و لقد خلقنا الانسان فی کبد»...

 

بچه که بودیم هر سال مدرسه مانور زلزله داشت برای تمرین، که مثلا یاد بگیریم اگر زلزله آمد چه کنیم. این اواخر انگار خدا هم برای بچه های انقلاب مانور برپا کرده بود. مانور خدمت، مانور جهاد، مانور دل کندن از خانه و زندگی و راحتی و اسایش...

بماند که خیلی از مسائل یه خاطر سوء تدبیرها و بی توجهی های مسئولین بوده و هست اما بالاخره «و لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط...» هم هست دیگر! 

 

آن شب...آن شب جمعه همین ساعتها، وقتی سردار دلها...خبر را که شنیدیم به دلمان افتاد، به دل همه مان، که : انگار دارد اتفاقات عجیبی رقم میخورد...انگار قرار است ...انگار خدا برنامه هایش را پیش میبرد...و فقط ما باید سعی کنیم که در این ماجرا، در نقطه تکلیف باشیم. و جا نمانیم و...

خلاصه! همه اتفاقات تلخ و شیرین سال ۹۸ به جای خود، اما داغ سردار، کمرمان را شکست! و البته حادثه ای بود که خبر میداد، خبری در راه است! همان خبری که پیر خمین وعده داده بود:

«از هیاهوی قدرتمندان نهراسید که این قرن به خواست خداوند قادر، قرن غلبه مستضعفان بر مستکبران و حق بر باطل است»

 امام خمینی(ره) | ۱۵ شهریور ۱۳۶۰

همین! 

امشب، اخرین شب سال ۹۸ خیلی بغضها در دلم هست؛ مثل یک ساله شدن رفتن پدربزرگم... اما آن بغضی که گلویم را می‌فشارد فقط داغ حاج قاسم است...امشب روضه امام موسی کاظم علیه السلام را که می خواندند؛ یعنی کلا این اواخر هر روضه ای ک میشنوم تنها سوالی که در ذهنم تکرار میشود همین است که: چرا؟! 

چرا این همه غربت؟ سختی؟ زجر؟ شکنجه؟ اسارت؟! شهادت؟ میدانید انگار از معلول میشود به علت رسید. از مخلوق میشود به خالق رسید. آن هدف والایی که دردانه های عالم خلقت به پای آن قربانی میشوند، آن هدفی که حاج قاسم...میدانید؟ امثال ماها که در عصر غیبت، امام روح الله را ندیدیم، شهدایی مثل خرازی و باکری و همت و چمران را هم ندیدیم. فقط یک سرباز روح الله و خامنه ای دیدیم که چگونه برای آن هدف والا قربانی شد. ما فقط عاشق او بودیم، عاشق حاج قاسم. و عشقمان به او، می‌تواند ما را به عشق به هدفش و معشوقش برساند! ما خداپرست بودیم، مسلمان بودیم، اهل بیت را دوست داشتیم، امام خامنه ای مان را دوست داشتیم اما با شهادت حاج قاسم انگار یک بار دیگر ایمان آوردیم! یک بار دیگر عاشق شدیم...

+ ببخشید اگر متن کمی پراکنده شده...اصلا وقتی امدم اینجا همان جمله اول در ذهنم بود و بقیه ...این یک بار هر چه به ذهنم امد نوشتم. 

++ امسال سال ۱۳۹۹ آخرین سال این قرن است. چه کسی فکرش را میکرد قرنی ک اغازش با ظهور سلطنت پهلوی بوده، در میانه اش به فروپاشی نظام ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی برسد و در پایانش... . پایان این قرن چه خواهد بود و ب کجا خواهد رسید؟! 

 

بعد نوشت:

امثال من

خاک پای خدمتگزاران و سربازان و عاشقان حاج قاسم هم نیستیم...

ففط میشود قدری امید داشت که فطرتی ک خدا درون ما ب ودیعه نهاده، هنوز کاملا با هواهای نفسانی و مادیات پوشیده نشده، که در برابر حاج قاسم نشکند و فرو نریزد و احساس محبت نکند...

  • ۴ نظر
  • ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۰۲
  • سین میم
۲۵
اسفند
۹۸

تا همین چند وقت قبل

هر روز صبح که از خواب بیدار میشدیم

پرده اشپزخونه رو که کنار میزدیم

و افتاب می‌تابید روی گل‌های مامان

این گل هم روشو میکرد به سمت نور آفتاب

سرحال و سرزنده

اما یک روز که بیدار شدیم

دیدیم اینطوری شده

داخلش پوک شده

خراب شده

و اینطوری پژمرده

در حالی که تا روز قبلش فرقی با بقیه گلا نداشت

فکر نمیکردیم مشکلی داشته باشه...

.

.

.

 

خیلی از ادمها هم هستن 

که وقتی نگاهشون میکنی

باهاشون حرف میزنی

مثه بقیه ن

معمولی معمولی

اما یه روز میرسه

که میبینی شکسته شدن

دیگه مثه قبل نیستن

از پا افتادن

و تعجب میکنی که اخه چی شد؟ تا همین دیروز که حالش خوب بود!

انسان موجود عجیب و پیچیده ایه

ممکنه روح و روانش خیلی داغون باشه، اما ظاهرش نشون نده...مقاومت کنه در برابر مسائل و مشکلاتش، تنهای تنها! و هیچ کس هم متوجه نشه که داره نابود میشه...ولی یه روز این مقاومت میشکنه! میدونین چرا؟ چون هیچ ادمی تنهایی نمیتونه مقاومت کنه! تنها نمیتونه تاب بیاره سختی ها رو! 

ای کاش حرف زدن کار اسونی بود...ای کاش شریک کردن دیگران توی غم‌ها و غصه ها راحت بود! اما نمیشه! خیلی سخته! چون بقیه اونقد درگیر زندگی خودشون هستن، که آدم خجالت میکشه بخواد بار غمهاش رو دوش بقیه هم بندازه! برا همینه ک ترجیح میده تنهایی همه چی رو تحمل کنه! 

 

دلم میخواست اونقدر مشغول آرمانها و مسائل بزرگ میشدم، که فرصت فکر کردن به دغدغه های حقیر رو نمی داشتم! مسائل بزرگ ادم رو قوی میکنه، که دیگه مسائل کوچیک از پا نندازش... اما حیف و حیف و حیف! دغدغه های بزرگ رو خدا به هر کسی نمیده! توفیق میخواد...

 

 

  • سین میم
۲۴
اسفند
۹۸

الحمدلله چند وقتی است که توفیق مطالعه بعضی از کتاب های حاج اقا مجتبی تهرانی را پیدا کرده ام.

اولین بار دو سال پیش، سر یکی از کلاس ها استاد از شرح خطبه منا صحبت کردند و منی که اصلا تا به حال اسم خطبه منا هم به گوشم نخورده بود رفتم سراغ کتابخانه پدر و دیدم که بله؛ اخرین جلد کتاب سلوک عاشورایی، همان شرح خطبه مناست. 

بعدها هم شنیدم که حاج اقا مجتبی شاگرد حضرت امام رحمه الله علیه بوده اند و هر چه پیش میرفتم احساس میکردم واقعا آنچه ایشان بیان میکنند دقیقا همان اسلام نابی است که امام میفرمودند. 

خیلی جالب است که مخاطب ایشان، اهالی بازار بوده اند و در عین حال مطالبی که مطرح میشود نه خیلی سخت و پیچیده است که قابل فهم نباشد و نه خیلی اسان که نیاز به تفکر نداشته باشد.

کتابی که این چند روز در حال مطالعه آن هستم، کتاب حیا، موهبتی الهی از مجموعه کتاب های ادب الهی است. 

مفهومی که در سرتاسر کتاب تکرار میشود این است که:

حیا؛ یعنی پرده داری اساس ایمان و اساس تربیت است و محور اموزه های اسلام... 

 

کتاب را که میخواندم مدام حسرت میخوردم که چرا این مفاهیم ناب آنقدرها در منابر و ...مطرح نمیشود و چه تبعات منفی ای داشته این مطرح نشدن ها! 

فکر میکنم همه خصوصا پدر و مادرها و مربیان و کسانی که به نحوی با مقوله تربیت در ارتباط اند حتما باید این کتاب را مطالعه کنند.  

 

در قسمتی از کتاب میخوانیم:

«راجع به حالات ائمه علیهم السلام نگاه کنید. ... در تاریخ دارد که امام حسن علیه السلام جلوی امام علی علیه السلام منبر نمیرفت و صحبت نمیکرد؛ از شدت حیا بوده است؛ چون طرف مقابل عظیم است؛ بزرگ است. توجه کردید؟

نکته ای را عرض کنم؛ آیا تا به حال در تاریخ جایی را دیده اید که امام علی علیه السلام در زمانی که پیغمبر صلی الله علیه و اله حیات داشتند، یک خطبه بخواند؟ ...

انسان باید خیلی مراقب باشد. گاهی انسان باید جلوی عظمت ها را بگیرد. کسی که این کار را نکند کاشف از این است که او انسان ضعیفی است؛ مطلبی را بلد هستی، خب باش! فرض کنید دو نفر نشسته اند و دارند صحبت میکنند. من هم مطلب را بلد هستم، اما آنها بزرگ هستند؛ خودم را داخل مطلب میدانم. این انسان حیا ندارد یا حیای او کم است...»

صفحه 182

 

+ یکی از نکاتی که استاد عزیزمان همیشه تاکید دارند این است که برای فهم اسلام ناب، اول از همه به صحیفه امام و صحبتهای حضرت آقا رجوع کنیم. در کنار آن، بقیه آثار امام، از جمله آثار اخلاقی و... مثل چهل حدیث، شرح حدیث جنود عقل و جهل را هم بخوانیم. و برای فهم بهتر این کتابها آثار شاگردان امام و علمایی مثل حاج آقا مجتبی و آیت الله حائری شیرازی را هم مطالعه کنیم.

 

++ یک وقت سوء برداشت نشود که همه این کتابها را خوانده ام. ما هنوز به نقطه صفر هم نرسیده ایم! ؛)

 

+++ راستی با این روند معرفی کتاب در وبلاگ‌ موافقید؟

  

  • سین میم
۱۹
اسفند
۹۸

 

سلام 
سایت عماریار تا آخر اسفند
اشتراک رایگان داره برای تماشای مستندها و فیلمهاش...

پیشنهاد میکنم مستند « زندگی خوب، مرگ خوب» روایت زندگی شهید سید عباس موسوی، دبیر کل سابق حزب الله لبنان، و همسر بزرگوارشون ،شهیده سهام موسوی، رو از دست ندید

 زندگی خوب، مرگ خوب

 

+ ان شاالله فرصت بشه سعی میکنم از کتاب «هم قسم»، زندگی شهیده سهام موسوی (ام یاسر) هم بخش هایی رو اینجا بگذارم :) 

  • سین میم
۱۶
اسفند
۹۸

خانمهای خانه دار که می ایند کتابخانه معمولا دنبال رمان هستند. رمان عاشقانه. یکی از کتابهایی که مورد پسند اکثریت واقع شده، «جان شیعه اهل سنت» اثر خانم فاطمه ولی نژاد است. 

داستان پسری شیعه (مجید) که به دختری اهل سنت (الهه) دل میبندد و بعد شرح اتفاقاتی که برایشان می افتد. داستان زندگی آنها خیلی معمولی است اما در خلال داستان نکات خوبی در مورد سبک زندگی اسلامی ایرانی بیان میشود. ضمن اینکه بحثهای گاه و بیگاه الهه با مجید که سعی دارد همسرش را به سمت عقاید خودش سوق دهد باعث به چالش کشیده شدن مخاطب میشود. استدلالهای مجید در پایبندی به عقایدش خیلی پیچیده نیست و قانعت میکند و البته رد پای داعش هم در داستان دیده میشود.

این روزهای تعطیلی فرصت خوبی است برای خواندن این کتاب. این هم لینک وبلاگ نویسنده که فایل پی دی اف داستان را هم به اشتراک گذاشته:

http://fatemehvalinejad.blog.ir/

کتاب ظاهرا چاپ یا تجدید چاپ نشده. برای همین با اجازه نویسنده، مسئولان کتابخانه دو نسخه پرینت گرفته اند برای دو شعبه کتابخانه. اینقدر که امانت برده شده نیاز به صحافی دارد فکر کنم!

خانم ولی نژاد به تازگی کانالی هم ایجاد کرده اند در پیام رسانها با عنوان «داستانهای ممنوعه» و هر شب یک قسمت داستان می گذارند. داستان اخیرشان هم در مورد مقاومت مردم در شهر آمرلی عراق است. 

 

*چند روز قبل نکته جالبی گفتند یکی از دوستان: اینکه وقتی افراد رمان میخوانند سبک زندگی و الگویی که در کتاب می بینند چون میدانند واقعی نیست، خیلی در ذهنشان دست به مقایسه زندگی شان با شخصیت های داستان نمیزنند اما به مرور زمان و به صورت غیر مستقیم در زندگی شان اثر میگذارد، کمی فکر کردم و اثر رمانها را بر خودم مرور کردم دیدم بله؛ واقعا در طولانی مدت روی اخلاق و رفتارم اثر میگذارند! 

+ این روزها دلمان به درد می آید؛ به خاطر از دست دادن هموطنانمان. به خاطر نبود نظارت در توزیع ماسک و مواد ضدعفونی کننده. نمی دانم دقیقا چه ساز و کاری باعث این اتفاقات میشود اما فکر میکنم اگر از نظارت مردمی استفاده بشود در این موضوع، تا حد زیادی مشکل حل شود. 

 

+ همانقدر که دلمان میسوزد و واقعا مستاصلیم برای این روزها خصوصا برای مشاغل خرد و دست فروش ها و... که سخت ترین شرایط را دارند دلمان هم میسوزد برای مسلمانان مظلوم هند. و چه کنیم که یکی مثل من کاری جز کمک مالی خیلی خیلی اندک و در حد بضاعت برای هموطنان و از آن طرف امضای طومار اعتراض نسبت به کشتار مسلمانان هند از دستش بر نمی آید؟! 

  • سین میم
۱۵
اسفند
۹۸

میگویند در هر ابتلایی، درسی هست، خیری هست؛ ویروس منحوس کرونا درست در زمانی وارد کشور ما شد که بهترین ماه های سال است برای مان

ماه رجب، شعبان و...خدا نکند اما حتی شاید ماه رمضان...

ماه هایی که اوج تجمعات مذهبی، مراسم جشن، شادی و دورهمی های خانوادگی و دوستانه است.

برای جامعه ای که فرهنگش تا این اندازه جمع گراست، در خانه ماندن خیلی سخت است؛ اما شاید نکته مثبت ماجرا همین باشد که قدر این اجتماعات فراوانمان را بدانیم.

شاید خیلی چیزها برایمان عادی شده بود و به چشم نعمتها و فرصتهای الهی به انها نگاه نمیکردیم، اما حالا که نمی توانیم برویم مسجد، نماز جمعه، اعتکاف، زیارت، جشن میلاد ائمه علیم السلام و... حالا می فهمیم زندگی چه بخش های خوبی داشته که شاید خیلی سپاسگزارش نبوده ایم!

یک اتفاق خوب دیگری هم که می تواند این روزها بیفتد همین است که شاید به خاطر اینکه مجبوریم درخانه بمانیم مجبور بشویم سبک زندگی مان را هم اصلاح کنیم. یعنی اصلا این غلط غلوط های سبک زندگی به چشممان بیاید. 

کل 24 ساعت را که نمی توانیم سرهایمان را بکنیم توی گوشی! بالاخره یک زمانهایی خسته میشویم و نگاه هایمان را از گوشی میگیریم و میدوزیم به خانه و خانواده؛ چقدر میشود حرفهایی که مشغله ها اجازه نمی داده به اعضای خانواده بزنیم، به آنها بگوییم. یا بنشینیم پای حرفهایشان. یا اینکه سرگرمی های جدید برای خودمان ایجاد کنیم. مثل کتاب خواندن : ) 

برویم کتابهایی که مدتها در قفسه خاک میخورده را برداریم و مطالعه کنیم. 

شاید به برکت همین تعطیلی اجباری، مطالعه هم شد جزء عادات زندگیمان که بعد از تعطیلی هم نتوانیم کنارش بگذاریم. 

 

+ «یقینا کله خیر» تکیه کلام حاج قاسم بوده. دختر خانم عزیز و بزرگوارشان نقل کرده بودند در صفحه مجازی. خیلی زیباست. نه؟ همین نگاه سردار بوده که در دل تهدیدها و بحرانها هم همیشه فرصت میدیده یا فرصت میساخته!

 

+ در مورد این جر و بحثها پیرامون کرونا و اقدامات پیشگیرانه مربوط به آن هم حاج اقا نظافت یک یادداشتی نوشته اند که خواندنش خالی از لطف نیست

http://hvasl.ir/news/161055

  • سین میم
۰۵
اسفند
۹۸

سلام

قول داده بودم که کتاب هایی که به واسطه رفت و آمدم به کتابخانه استاد فردی می خوانم را اینجا معرفی کنم.

 این پست اولین معرفی کتاب باشد تا بعد ان شاالله.

در کتابخانه دو کتاب از خانم مریم راهی داریم: «یوما» و «فردا مسافرم»

«یوما» را هنوز فرصت نشده بخوانم(ولی همینقدر بگویم که بین اعضا خیلی طرفدار دارد) اما «فردا مسافرم» را چند وقت قبل مطالعه کردم

در این کتاب، نویسنده از قالب رمان و یک داستان عاشقانه استفاده کرده برای روایت عاشورا
شخصیت اول داستان دختر طرماح(نجوی) است ک سعی میکند جبران کند اشتباهات پدر و همسرش(سعید) را
و البته ب وظیفه خودش عمل کند 
و وارد کاروان اسرای کربلا میشود برای کنیزی. همه داستان از نگاه او روایت میشود
رباب و سکینه و فرزندان پیامبری ک او میبیند...
نجوی یک ادم معمولی است ک خواستگارش را دوست دارد گاهی میخواهد بزند زیر همه چیز و برگردد ب همان زندگی معمولی
 او سختی ها راسختی میبیند نه زیبایی اما در کنار خاندان پیامبر رشد میکند و بزرگ میشود ...
مخاطب با خواندن داستان اطلاعات خوبی در مورد اصل واقعه و خاندان پیامبر دریافت میکند، علت قیام را میفهمد، علت عهدشکنی کوفیان را میفهمد، و شاید این نگاه تند ک «همه انها ک ب یاری امام حسین علیه السلام نرفتند یا اهل دنیا بودند یا دشمن اهل بیت» را تعدیل میکند
خیلی از انهایی ک ب کربلا نرسیدند فقط یک اشتباه ب ظاهر کوچک کردند؛ فقط یک جابجایی اولویت؛
«طرماح» ک با خودش فکر میکند توشه را ب خاندانش میرساند و برمیگردد و «سعید» ک فکر میکند ک باید بنشیند هر وقت اباعبدالله ب کوفه رسید ب یاری ایشان برود!
و اما نقش کلیدی یک دختر را هم نشان میدهد
برخلاف داستان «نامیرا» ک اهمیت نقش مرد در سعادت یا شقاوت همسر را پررنگ میکند این داستان اهمیت نقش زن را برجسته میسازد. اینکه زن اگر بخواهد میتواند هم همسرش را و هم پدرش را بهشتی کند؛ فقط باید ب تکلیفش عمل کند، سختی ها را بچشد و جا نزند...
اگر چه انتهای کتاب معلوم میشود که نجوی و سعید واقعیت بیرونی نداشته اند اما خیلی هم توی ذوق مخاطب نمیخورد! چون پیامی که باید را از طریق این دو شخصیت دریافت کرده است.
داستان ریزه کاری ها و مسائل مهمی در بحث ولایت مداری مطرح میکند؛ چه قبل از عاشورا، چه بعد از ان و با پیروی از امام سجاد علیه السلام...

 

+خیلی دوست داشتم یک قسمت از کتاب را هم اینجا بگذارم اما متاسفانه کتاب را تحویل داده ام :(

 

  • سین میم
۰۳
اسفند
۹۸

سلام

اخرین پست این وبلاگ مربوط به چند روز قبل از شهادت حاج قاسم است. در این چهل پنجاه روز خیلی اتفاقات افتاد...خیلی دلم میخواست بیایم اینجا حرفی بزنم اما دریغ و افسوس که انچه در دل و ذهنم میگذشت اصلا در قالب کلمات قابل بیان نبود...

پنجاه روز از شهادت سردار دلها میگذرد ولی همچنان این داغ، تازه است و خیلی خیلی فقدان حاج قاسم به چشم میآید... خصوصا در این یکی دو هفته انتخابات. که بعضی ها به خاطر رسیدن به مجلس ...

 

در باب این لیستی رای دادن ها و لیست «هوالمطلوب» خیلی حرف هست و شاید شما هم شنیده باشید...شاید قبل انتخابات اگر می امدم اینجا خیلی مفصل تر در موردش حرف میزدم اما حالا نه

 

در تهران و مشهد و اکثر حوزه های انتخابیه همان لیستی رای اورد که آقایان مدام تاکید میکردند. اما آن چیزی که باعث حسرت میشود این است که کاندیداهای مستقل و انقلابی و عدالتخواه با وجود همه هجمه هایی که علیه شان وجود داشت، با اینکه برای تبلیغات هزینه های میلیونی و میلیاردی نکردند و... با فاصله نزدیک بعد از لیست ائتلاف و با فاصله زیاد قبل از نامزدهای اصلاح طلب قرار گرفتند؛ و این یعنی اگر حضراتی که تریبون دارند و مردم آنها را داعیه داران انقلاب می دانند به جای راضی شدن به حداقلها و به قول خودشان صالح ها به خاطر ترس از جناح مقابل برای معرفی اصلح ها تلاش میکردند، الان این جوانان انقلابی بودند که راهی مجلس شده بودند.

واقعا نمیدانم این اقایان در قیامت چه جوابی دارند در پیشگاه الهی بدهند؟ مگر تصمیم گیری برای چهار سال یک کشور شوخی است؟ مگر این حضرات نمی دیدند و نمیدانستند که کارد به استخوان این ملت رسیده و خسته است از این بازی های سیاسی؟ پس چرا باز به جای کارآمدی و تخصص و شجاعت و جسارت و انقلابی بودن، قبیله گرایی سیاسی بود که سرلوحه کاری شان قرار گرفت؟

 

از این دردنوشتها که بگذریم

تنها چیزی که با مشخص شدن نتایج انتخابات مدام در ذهنم تکرار میشود این است که تکلیف رای آن افرادی که با هزار امید و آرزو به جوانان عدالتخواه رای دادند چه میشود؟ آنهایی که خیلی هایشان اصلا نمی خواستند در انتخابات شرکت کنند و فقط به خاطر حضور یک جریان سوم در انتخابات حاضر به رای دادن شدند؟

اشتباه نشود!

منظور اعتراض خیابانی و...نیست؛ منظور این است که ای کاش انقدر مسئولین و چهره های سیاسی به فکر حل مسائل - فارغ از جناح و قبیله سیاسی شان - می بودند که حاضر میشدند لااقل طرح ها و حرفها و برنامه های نامزدهای دیگر را بشنوند و پیگیری کنند. اگر اینطور میشد مردمی که به کاندیداهای مستقل و متخصص رای داده اند هم دچار ناامیدی و احساس جدایی از مسئولین نمی شدند.

 

اما دریغ و افسوس...که اگر این ایده واقعا عملی می بود و حزب و جناح و...برای اقایان مطرح نبود، همین کاندیداهای متخصصص و مستقل مورد حمایت قرار میگرفتند نه فلانی هایی که خیلی هایشان کارنامه شان مشخص بوده و هست...

 

+چند روز قبل که داشت مغزم از شدت هجمه ها و تهمتها نسبت به کاندیداهای عدالتخواه سوت میکشید به یکی از انها پیام داده بودم که واقعا شما چه چاره ای اندیشیده اید برای مقابله با این حجم تخریب و تهمت و...؟

جوابی دادند از سر درد و تعهد:

«زور ما به این شبکه سازی گسترده و پیچیده اقایان نمی رسد

اگر راه ما حق است خدا از ما دفاع خواهد کرد!»

 

بله...در بلندمدت خیلی چیزها اثر خود را نشان میدهد اما اولینش همین بود که چند جوان یه لا قبا بی هیچ حمایتی از طرف صاحبان زر و زور در رده 31 - 35 تهران و در مشهد هم جزء 10 نفر اول قرار گرفتند...

 

+ با بعضی که صحبت میکردم می گفتند خب این جوانان متخصص و انقلابی هم می رفتند در لیست همان هوالمطلوب ها که رای بیاورند بعدش کار خودشان را میکردند. یادم امد از یک صحبت از حضرت اقا در مورد حضرت امیر، که در شورای شش نفره وقتی به حضرت گفتند به کتاب خدا، سنت پیامبر و سیره شیخین عمل کن تا شما را انتخاب کنیم، حضرت «می توانست با کوچکترین اغماضی از آنچه که صحیح و حق می دانست، می توانست حکومت را به دست بگیرد...امیرالمومنین به این فکر یک لحظه هم نیفتاد و حکومت را از دست داد. اینجا هم ایثار کرد. اینجا هم خود و منیت را مطلقا مطرح نکرد و زیر پا له کرد. (68/2/8)» 

عقب نشینی از خطوط قرمز و معیارها به بهانه رسیدن به نتیجه، عقب نشینی از حق است و طبیعتا اگر این افراد چنین کاری می کردند دیگر نمی توانستند داعیه دار حق و عدالت باشند.

 

+ حالا اگر چه عدالتخواهان به مجلس راه پیدا نکرده اند اما با بدنه اجتماعی و سیاسی که در این مدت کم پیدا کردند و همین معرفی ای که در موردشان بین مردم و شخصیتهای اثزگذار انجام گرفت، می توانند باقدرت تر از قبل در صف اول مطالبات مردم و پیگیری مسائل و مشکلات باشند. 

 

+ دوستان ای کاش هر جا که هستیم با خودمان عهد ببندیم در این چهار سال پیش رو نماینده های شهرمان را به حال خود رها نکنیم، پیگیر عملکردشان باشیم و آنها را وادار به پاسخگویی کنیم...

 

+ فرصت کردید این یادداشت حجت الاسلام نامخواه را هم بخوانید.

http://tabagheh3.ir/1398/12/03/%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%86-%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D9%86-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

  • سین میم
۰۹
دی
۹۸

عزیزی میگفت: این ما نیستیم که شهدا رو پیدا میکنیم و با سبک زندگی شون اشنا میشیم، این شهدان که ما رو پیدا میکنن...و هر کدومشون هم که میان سراغمون حتما حتما یه کاری باهامون دارن...

به این جمله ایمان دارم؛ حتی بعضی وقتها با خودم فکر میکنم که خود اهل بیت علیهم السلام، این سرداران سپاهشون رو میفرستن دنبال ما و به هر کدومشون مسئولیت یک عده از ماها رو میدن. دستمون رو میذارن تو دست این شهدای بزرگوار تا به وقتش اونی که دوست دارن اونی که بهش مباهات میکنن رو تحویل بگیرن! 

باور دارم که خدا و اهل بیت علیهم السلام شهدا رو متولی تربیت خیلی از ما قرار دادن. مطمئنم که این بزرگواران رهامون نمیکنن و نمیذارن تو این وانفسای زندگی دنیایی غرق بشیم...هر چقدر اشتباه کنیم، هر چقدر بگیم نه! من ادم این راه نیستم! شهدا ما رو رها نمیکنن...

حکومت پوشالی داعش در عراق و شام فروپاشید اما هنوز مبارزه ادامه داره و هنوز مدافعان حرم، شهید میدن و خونشون احیا میکنه قلب‌های مرده رو...

شهید سید محمد جعفر حسینی، از فرماندهان لشکر فاطمیون، بعد دو سال تحمل درد و جراحات ناشی از مجروحیت، به رفقای شهیدشون پیوستن...

«رفقا هیچ وقت همدیگر رو فراموش نمیکنن...
فراق ۴-۵ ساله تون به وصال تبدیل شد
سلام ما رو هم به اقا مصطفی و ابوحامد برسونید...
چقدر سخت گذشته براتون این چند سال؟!...برای ما هم سخته! ما هم اینجا توی شهر، دور از شما کم میاریم، گرد و غبارای این زندگی مادی خیلی وقتا باعث میشه هدفمون، آرمان‌هامون رو فراموش کنیم و غرق بشیم تو روزمرگی‌ها...حواستون به ما باشه! ما بدون نگاه عنایت شما و اهل بیت علیهم السلام، دووم نمیاریم...»

 

 

  • سین میم
۰۸
دی
۹۸

یکی از چیزهایی که مدت‌ها بود ذهنم رو به خودش درگیر کرده بود این بود که چطور میشه که خیلی‌ها یک عمر تلاش میکنند، عبادت میکنند، زحمت میکشند برای اینکه در لحظات حساس زندگی شون بتونن درست تصمیم بگیرن و تو کشاکش مبارزه با نفس شکست نخورن، اما درست تو همون موقیعتها انگار هر چی به عنوان سرمایه برا خودشون جمع کرده بودن از بین میره و هیچ کاری ازشون برنمیاد!؟


آیت‌الله جاودان تو درس اخلاق این هفته شون خاطره ای رو نقل کردن از آیت‌الله حق شناس، که یک شب ایشون نماز تشریف نیاوردن و خود اقای جاودان با دوستانشون میرن منزل ایشون، حاج اقا حق شناس توی اتاقشون در حال قدم زدن بودن و فرمودن: «امروز این خبیث سه بار به سراغ من امده بود، اگر دعاهایی که صبح میخوانم نبود توانسته بود کاری بکند!» 
این خاطره خیلی برای من تکان دهنده بود. اینکه حتی کسی مثل حاج آقای حق شناس هم که خودشون استاد اخلاق بودن و به لحاظ معنویت و عبادت در اوج، اگر یک روز خودشون رو با عبادات و توسل به خدا و اهل بیت نسپرن، اون روز از حملات شیطان در امان نمی مونن...
انگار جواب سوالم رو گرفتم؛ اون چیزی که در لحظات حساس زندگی، آدم رو نجات میده اعمال گذشته و...نیست! (هر چند که شاید کمک کننده باشه) بلکه احساس نیاز و اظهار فقر لحظه به لحظه در پیشگاه الهیه! 

 

  • سین میم
۱۶
آذر
۹۸

آخه چطور ممکنه؟! : /

«حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر,  من سکون را دوست ندارم.  عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است, سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده,  انسان کر میشود,  کور میشود, نفهم میشود, گنگ میشود و باز هم زندگی میکند .بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را, انسان بی هوش نمیکشد,  انسان خواب نمیفهمد,  درد را, انسان با هوش و بیدار میفهمد.  راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم.  قلب چند نفرمان به درد آمد ؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟

خدایا تو هوشیارمان کن,  تو مرا بیدار کن, صدای العطش میشنوم صدای حرم می آید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.  مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم, روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم.

الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم, مرده ام تو مرا دوباره حیات ببخش, خوابم تو بیدارم کن.  خدایا! به حرمت پای خسته ی رقیه (س) به حرمت نگاه خسته ی زینب (س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج) به ما حرکت بده.»

بخشی از وصیتنامه شهید عباس دانشگر

پ.ن:

خدا نکنه چند روز دیگه خبر شهادت شیخ زکزاکی و همسرش رو بشنویم، اگه اینطور بشه مسئولین جمهوری اسلامی تو ریخته شدن خونش شریک نیستن؟! 

ما چی؟! 

نقش ما چیه؟! 

 

 

  • سین میم
۱۵
آذر
۹۸

دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است

هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است

کى عید مى‌‏رسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است

شب‌‏ها به دور شمع کسى چرخ مى‏‌خورد
پروانه‌‏اى که دل به دلِ یار بسته است

از تو همیشه حرف زدن کار مشکلى‌ست
در مى‌‏زنیم و خانۀ گفتار بسته است

باید به دست شعر نمى‏‌دادم عشق را
حتّى زبان سادۀ اشعار بسته است

وقتى غروب جمعه رسد بى‌‏تو، آفتاب
انگار بر گلوى خودش دار بسته است

مى‌‏ترسم آخرش تو نیایى و پُر کنند
در شهر: شاعرى ز جهان بار بسته است

نجمه زارع

  • سین میم
۱۱
آذر
۹۸

 

ای کاش میشد طوری زندگی کنیم که هیچ «تابو»یی برا خودمون نسازیم، که هیچ ادعایی نداشته باشیم.
چون انگار امتحانات الهی و مسیر زندگی مون دقیقا بر اساس همین ترس ها و ادعاها پیش میره! 
شاید واقعا گله کردن از تقدیر و قسمت و غر زدن ب درگاه خدا، اشتباه باشه! خدا یه سری قوانین و سنت هایی رو تو این دنیا قرار داده؛ اما این ما هستیم ک با عملمون تعیین میکنیم کدوم قانون و چطوری سرنوشتمون رو تغییر بده.  قوانینی مثه اینکه :
«اگه کسی رو ب خاطر اشتباهی سرزنش کنی، حتما خودت هم ب اون اشتباه گرفتار میشی»
 یا «اگه تو هر زمینه ای ادعایی رو بیان کنی، حتما امتحان میشی تا اثبات بشه چقد پای ادعات هستی»
 ‏ یا اینکه«هر عملی تو این دنیا اثری به جا میگذاره که اون اثر، زندگی خودت رو هم تحت تاثیر قرار میده» و...
 ‏
 ‏این قوانین هستن، چه بخوایم چه نخوایم. اما واقعا امتحانای زندگی مون بر اساس حرف‌ها، قضاوتها، ادعاها، ترس‌ها و تعلقاتمون چیده میشن! پس بهتره اینقد همه چیز رو به گردن تقدیر نندازیم! عامل خیلی از امتحانای سخت زندگی، اول از همه خود ما هستیم! وقتی که راحت راجع به ادما صحبت و قضاوت میکنیم، وقتی سرمونو میگیریم بالا و میگیم: من و فلان اشتباه؟! من و فلان خطا؟!! وقتی که خیلی آسوده خاطر، میگیم ما مرد فلان کار هستیم! [ یادم میاد از «لبیک یا حسین» ها و «جانم فدای رهبر»هایی که خیلی راحت لقلقه زبونم بوده یه زمانی...و به خاطر اثبات درستیش به سختی امتحان شدم!] وقتی یه سری تابو تو ذهنمون میسازیم و بدون اینکه حلشون کنیم و منطقی و واقعی باهاشون رو به رو بشیم و کنار بیایم فقط سعی میکنیم نبینیمشون و ازشون فرار کنیم! وقتی به یه سری چیزا اونقدر وابسته میشیم که میشن همه زندگی مون و امتحانای زندگی هم طوری برنامه ریزی میشن تا گلدون این تعلقات شکسته بشه و بتونیم ازاد بشیم! (بماند که برای ازاد شدن از دست این تعلقات، چقد ممکنه زمین بخوریم و بشکنیم واقعا)
خلاصه که دوستان! حساب کتاب این دنیا هم دقیقتر از اون چیزیه ک فکرشو میکنیم! 
ای کاش بتونیم اونقدر خوداگاهی پیدا کنیم که در هر لحظه واقف باشیم به همه احساسات و افکار و عادت هامون! و مراقب ترس‌ها و تعلقات و تمایلات و ادعاهامون باشیم....

راستی، جنبه منفی ماجرا رو گفتم، مثبتش رو هم بگم: ارزوهامون هم خیلی مهمن و اثرگذار تو برنامه زندگی مون! خدا حواسش به همه ارزوهای ما، به همه آه های حسرتمون هست. اگه یاد بگیریم ارزوهامون رو، حتی ارزوهای کوچیک رو برا خودمون بنویسیم و هر چند وقت یک بار مرورشون کنیم، متوجه این میشیم که خدا دقیقا برنامه زندگی مون رو طوری چیده که این ارزوها محقق بشن! حالا اگه ارزوهامون کوچولو باشه، به همونا میرسیم فقط اما اگه ارزوهای بزرگ بزرگ داشته باشیم...

  • سین میم