زندگی نیست این که ما داریم عمر معنای دیگری دارد....
بدترین سوالی که میشه از یه فردی که مبتلا به افسردگی شده پرسید، اینه:
چی شده که باعث شده ب هم بریزی؟
اون وقته که اون فرد فقط توی چشمهای شما خیره میشه بدون این که حتی یک کلمه حرف بزنه... چون نمیدونه باید چی بگه!
نمیدونه چجوری باید کوه عظیمی که حال بدش رو ایجاد کرده برای شما توصیف و تعریف کنه...
پ. ن: دو سه سال بود که درگیر بودن با افسردگی مادر و برادرم، باعث شده بود ادای آدمهای قوی را دربیاورم و برای آنکه یک بار دیگر لبخندشان را ببینم بجنگم و مبارزه کنم...
حالا دیگر آن معصومه قوی رفته... و معصومه ای جایش را گرفته که ضعیف است و روز به روز افسردگی اش حادتر میشود...
پ. ن2: روزی که همسرم به خواستگاری ام آمد، فکر میکردم که همه آرزوهایم را میتوانم از زیر خاک بیرون بیاورم و در کنارش به همه آنها برسم، چیزی که حالا بیشتر از همه آزارم میدهد دقیقا همین است که او کسی است که سالها منتظرش بودم، اما من دیگر آنی نیستم که بتواند قدر بودن در کنار او را بداند و آرزوهاش را محقق کند...
پ. ن3: دوران دانشجوییم که مادر داشتم و همه خانواده حالشان خوب بود من به خاطر حوادث پوچی که در دانشگاه با آنها رو به رو شده بودم با یک افسردگی عمیق دست و پنجه نرم میکردم، میخواستم قدر بودن در کنار خانواده ام را بدانم اما نمیتوانستم... حالا هم میخواهم قدر بودن د ر کنار همسرم را بدانم از بودن در کنارش بیشترین بهره را ببرم اما باز هم نمیتوانم... الهی که هیچ کس در این دنیا در چنین موقعیتی قرار نگیرد...
- ۰۱/۰۶/۱۰
😔 اینجا نمیشه حرف بزنم