ایمان
بودن در شهر غریب، که تقریبا هیچ یک از اعضای خانواده و اقوام درجه یک و دو و سه و... حضور ندارند، تجربه جدیدی ست برایم... دوران عقد، همسرم خیلی تلاش داشت که انتقالی بگیرد فقط برای همین که من تنها نباشم... میگفتم نه نگران نباش من در یک خانواده کم جمعیت بزرگ شده ام و لاجرم اکثر اوقات زندگی ام را در تنهایی سپری کرده ام و عادت دارم...
تنها بودن فرصتی ست که میتواند زمینه تقویت ایمان را برای انسان فراهم کند...
در شرایطی که تنها هستی، و تقریبا هیچ کس نیست که از تو سر بزند یا تو بتوانی پیشش بروی، آن هم کلا در یک دنیای نامطمئن، فقط دو انتخاب پیش رویت می ماند... ارتباطت را با خالقت تقویت کنی تا بتوانی با آرامش این روزها را بگذرانی یا اینکه رهای رها بشوی که در آنصورت باز هم احساس اضطراب و ناامنی بیشتر گریبانت را میگیرد...
در شرایط ملتهب این روزهای جامعه، اتفاقاتی که افتاد انگار تلنگری بود که باعث میشد یک بار دیگر به خودم بیایم و به همه آن چیزهایی که انجامشان برایم تبدیل به عادت شده، یک بار دیگر عمیقا ایمان بیاورم... احساس میکردم گنج های ارزشمندی در دستانم بوده که خودم نسبت بهشان دچار غفلت شده بودم و حالا این هجوم دشمن، سبب شده ارزش آنها را بفهمم و از خودم بپرسم که واقعا چه چیزهایی در دست دارم و چقدر باورشان دارم؟؟!
همسرم هر چند وقت یک بار میپرسد حاضری هر وقت گفتم همه چیز را رها کنیم و برویم؟
بدون تردید میگویم : حاضرم!
میگوید من به دوستانم گفتم که همسر من اینجور آدمی ست که آمادگی دارد با من تا هر کجا بیاید...
لبخند میزنم...
اما در درونم میدانم که توکل و ایمان لازمه رسیدن به چنین آمادگی ای است و من...
ایمان به غیب، گمشده این روزهای ماست... انگار تمام دنیای مدرن و تهاجم دشمن فقط همین ایمان را هدف قرار داده است...
چقدر سخت است...
سخت!
ایمان به خدایی که نمیبینی اش با چشم سرت
ایمان به پیامبری که هیچ وقت ندیدی اش
و عمل به حرفهای او...
در دنیایی که بمباران میشوی با دیدنی ها و اطلاعات زیاد و زیاد و زیاد...
چقدر مرز مومن بودن یا نبودن باریک است...
- ۰۱/۰۷/۲۵
باید رفت تا هر کجا
غیر از اینجا
ما اهل رفتینم