قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

بایگانی
آخرین نظرات

۷ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

۱۴
شهریور
۰۴

چند آیه هست 

که برای من خیلی شوکه کننده اند

و هر بار که بهشون میرسم یا یادم میاد 

باز همون قدر هول میکنم که اولین دفعه هول کرده بودم

اولیش آیه: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِکُم ۖ مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ وَزُلْزِلُوا حَتَّىٰ یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ ۗ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ»    بقرة  - 214

دومین آیه: « أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً ۚ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»    توبة - 16

سومین آیه: « قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»    توبة - 24

چهارمین آیه : « أَوَلَا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لَا یَتُوبُونَ وَلَا هُمْ یَذَّکَّرُونَ»    توبة - 126

و پنجمین آیه : «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ؟ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ ۖ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ»    عنکبوت ، ۲-۳

 

حرف اصلی همه این آیات، امتحانات الهیه 

یکی به دلیل امتحان، یکی به زمانش، یکی به دفعاتش، یکی به کیفیتش اشاره می‌کنه 

آیه ۲۴ سوره توبه خیلی خیلی آیه جدی ای هست، یعنی هر وقت میخونم احساس میکنم تو این آیه خدا هیچ تعارفی با آدم نداره، رک و راست و بدون هیچ رودرواسی بهت میگه اگه خانواده ت و اموالت برات مهم تر از جهاد در راه خدا هستند پس آماده عذاب من باش! 

آیه ۲۱۴ سوره بقره به کیفیت امتحانات الهی اشاره می‌کنه ؛ اونقدر سختی ها ( گاهی بیرونی مثل جنگ و گاهی درونی مثل بیماری ها) به انسان فشار وارد می‌کنه که دچار تزلزل میشه، چه تزلزلی؟ اونقدر سخت که حتی رسول خدا میگه :« متی نصر الله؟» یاری خدا کی میرسه؟ 

آیه ۱۲۴ سوره توبه به دفعات ابتلا اشاره میکنه، میفرماید حداقل سالی دو بار شما آزمایش میشید! من حقیقتا هر بار به این آیه میرسم میترسم! از امتحانات سالانه خودم...از وقتی این آیه رو خوندم یا به عبارتی به طور دقیق بهش توجه کردم دقیقا آزمایشاتم رو به چشم دیدم... معمولا هم تا به حال همین بازه زمانی از سال یعنی همین شهریور تا مهره برای من! گاهی ابتلاء از جنس سختی هاست گاهی از جنس نعمتها و خوشی ها.... 

آیه ۱۶ سوره توبه ، یکی از دلایل امتحانات رو مشخص میکنه؛ مشخص شدن اینکه چه کسانی اهل جهادن و چه کسانی فقط خدا و رسول و مومنان رو به عنوان محرم اسرار خودشون انتخاب میکنند! 

آیات ابتدایی سوره عنکبوت هم خیلی رک و راست میگه هر حرفی بزنید و هر ادعایی بکنید باید امتحانشو پس بدین! تا معلوم بشه کی ادعاش راسته و کی دروغ! 

شما با خوندن این آیات دچار یک نوع ترس و وحشت نمیشید؟! 


من همین الان که دارم این پست رو می‌نویسم لحظاتی هست که به خودم ، به همون معصومه درونم، همونی که گاهی احساس می‌کنه اونقدر تو سختی ها داره له میشه که دیگه توان ادامه دادن نداره، گفتم: حواستو جمع کن! سختی ها بهت فشار میارن؟ اونقدر که گاهی در عدالت خدا شک میکنی؟ اونقدر که وقتی میبینی جواب دعاهاتو نمی‌دن اعتراض میکنی؟! اونقدری که میگی دیگه در خونه شون نمیرم؟! 

و بعد گفتم: همه این سختی ها با همه سختی هاشون فقط ابتلائاتی هستن که میخوان صداقت تو در ادعاهات رو مشخص کنند و از همه مهمتر مشخص میکنند بالاخره تو کدوم طرفی هستی؟ آیا حاضری چون جوابت رو ندادن امامت رو ترک کنی؟ و از همراهی باهاشون چه در مسائل شخصی زندگیت که دنبال محرم اسرار میگردی و میخوای با یکی درد دل کنی ، چه در مسائل اجتماعی و سیاسی که نیاز به جهاد بیرونی هست، سر باز بزنی؟ یا نه! وایمیستی پای محبت و ولایت اهل بیت؟ حتی اگه هیچ وقت حاجت هات رو ندن؟ 

من الان و در این مقطع زمانی فقط اومدم اینجا تا به نفس خودم نهیب بزنم و بگم: همه سختی ها رو تحمل کن! که هر چند برای جسم مادی تو سختن اما برای روح تو و توانی که داره خیلی کوچکین ! سختی و رنج واقعی اون زمانی اتفاق میفته که در حین گذروندن این امتحانات که سنت الهیه، پا پس بکشی و شیطان موفق بشه محبت و ولایت اهل بیت و خوشبینی و اعتمادت به خدا رو، ازت بگیره! اون زمانی که خدا و جهاد در راه او و اهل بیت اولویت زندگیت نباشن! اون موقعی که به خاطر این تعلقات مادی ت که همه وجودت رو پر کردن و روز و شبتو ب هم دوختن حاضر باشی امامت رو تنها بذاری! یا نه، حتی همین قدر که دیگه اون خوشبینی و اعتماد سابق رو بهشون نداشته باشی... و به این نتیجه برسی که دلسوزت نیستن یا خیرتو نمیخوان یا حتی فکر کنی رهات کردن تو هم رهاشون کنی یا خدای نکرده بهشون پشت کنی...


خیلی میترسم 

من از رسیدن به اون عذاب و سختی واقعی که گفتم خیلی میترسم ...

انگار اون گنجینه واقعی، اون امانت الهی که خدا درون همه ما قرار داده و شیطان به خاطر حسادتش میخواد ازمون بگیردش، همین محبت و ولایت اهل بیته... 

+ رفقا! سختی های این دنیا بالاخره یک روز تموم میشن 

اما جهنم واقعی اون وقتیه که بریم اون دنیا و ببینیم از امام مون دوریم! وقتیه که ببینیم نگاهمون نمیکنن! وقتیه که به فراقشون مبتلا بشیم.. اون وقتیه که محبتشون رو از قلب ما بگیرن... 

  • سین میم
۱۲
شهریور
۰۴

بالاخره سریال «بازی مرگ» را تا آخر دیدم 

اگر از بعضی سکانس های خشونت آمیزش بگذریم که البته جزء روال داستان بود و لازم بود ؛) حقیقتا پیامی که منتقل میکرد عالی بود! 

کسانی که با افسردگی دست و پنجه نرم میکنند یا کسانی که از زندگی شان رضایت کافی ندارند، منفی نگر شده اند و...، خصوصا برای گروه اول، حرف زدن و نصیحت کردن جواب نمی‌دهد، فقط اثر هنری جواب میدهد. موسیقی، فیلم، انیمیشن و... ، قبل ترها انیمیشن روح را برای اینجور افراد پیشنهاد میکردم و حالا این فیلم را؛ هر چند که بعضی جاها خیلی تلخ میشود و اشک آدم را در می آورد ! 

 

  • سین میم
۰۸
شهریور
۰۴

تقریبا دو ساعت است به خانه برگشتم 

همسرم سر کار بود 

وقتی آمد در مورد فیلم جدیدی که پیدا کرده صحبت کرد 

و اینکه دوست دارد با هم این فیلم را ببینیم

خیلی کم پیش می آید فیلم ها و سریال های ایرانی جذبش کند

معمولا فیلم های خارجی با موضوعات فلسفی 

با اینکه از سریال های کره ای خوشم نمی آید اما قبول کردم که با هم فیلم را ببینیم 

از آغاز فیلم متوجه شدم به خودکشی مربوط است 

چون دیالوگها شبیه همان چیزهایی بود که وقتی در سختی ها و در روزهای اوج دست و پنجه نرم کردن با افسردگی بودم به ذهنم می آمد و معمولا هم بیانشان میکردم... 

با اینکه در جزئیات مطابق اعتقادات خود کره ای هاست 

اما در کلیات چیزهایی دارد که ... به قول همسرم احتمالا برداشت های معنوی خوبی ازش دربیاید 

قسمت اول سریال را دیدیم

بعد هم دوباره همسرم رفت سر کار 

گفتم من را با این حال میگذاری میروی؟ مجبور بود برود

حال عجیبی دارم

شاید حتی هنوز دست هایم می لرزد

به همه وقتهایی فکر میکنم که تصور میکنم دیگر نمی توانم ادامه دهم

همه وقتهایی که میگویم حق با من است

همه وقتهایی که میگویم دیگران درکم نمی‌کنند 

و اینکه چقدر زندگی نعمت بزرگی است که هر روز با بهانه هایی از دستم میرود ...و آنطور که باید ازش بهره نمی‌برم... 

و اینکه چطور باید اشتباهاتم را جبران کنم 

چطور باید صبر و تحملم را بالا ببرم 

شکرگزاری ام را...

هنوز تپش قلب دارم 

سرم و دستم هم از وقتی فیلم را دیدم درد میکند...

«مرگ» می‌گفت: جالبه که شما معتقدید تو جهنم دارید زندگی میکنید ولی در واقع میتونید تحملش کنید اما وقتی برای پایان دادن به اون زندگی خودکشی میکنید حتی نمی‌تونید یک دقیقه بودن تو جهنم واقعی رو تحمل کنید! 

 

+ بعد نوشت: من الحمدلله در حال حاضر از اون افسردگی فاصله گرفتم 

با اینکه گاهی باز هم یا غم های درونم مواجه میشم 

اما حالم خوبه...

نگران نباشید :) 

هدفم از گذاشتن این پست، معرفی این فیلم به عنوان ارائه دهنده یه مفهوم جالب از مرگ بود ... 

 

  • سین میم
۰۷
شهریور
۰۴

دفعه قبلی که توفیق دادند بروم حرم اباعبدالله دانشجو بودم و درگیر کارهای تشکیلاتی؛ آن زمان فهمیده بودم درونم مقداری حب ریاست وجود دارد، ولو اندک، اما ازش خیلی ترسیده بودم و زیر قبه از آقا خواستم این حب مدیریت و ریاست را از من بگیرند...و الحمدلله گرفتند. بعضی وقتها به همسرم میگویم اگر این نبود، هیچ وقت نمی‌تونستم ازدواج کنم چون حتی نمی‌توانستم زیر بار پذیرش ولایت شوهر بروم ! ( هرچند دقیقا وقتی از کربلا خارج شدم خبر شهادت شهید حججی را شنیدم و پشیمان شدم که چقدر کاهل بودم و کاش چیزهای دیگری هم از آقا میخواستم) 

این دفعه که رفتم شفای خودم را خواستم ... شفای روح و جسمم که دیگر خودم توانی برای تغییر احوالاتم را نداشتم... حقیقتا بعد کربلا شرایطم تغییر کرده، ولو با یک روند تدریجی... از کجا میشود فهمید؟ از اینکه بر خلاف روال همیشه ام توانستم از یک اتفاق عبور کنم، اینکه از دست حسرت بر گذشته و نگرانی از آینده مقدار خلاص شده ام، و برگشته ام به دنیای کتاب و شعر! چیزی که همه این مدت از آن فرار میکردم ... 

دیشب آنقدر حالم خوب بود که مدام در حال صحبت و تعریف و گرداندن جمع خانواده کوچکمان بودم، درست مثل زمانهای قدیمم... و این برای خودم و دیگران بزرگ ترین نشانه شروع روند تدریجی بهبود من است... 


+ این بار هم که شروع ماه با دوشنبه بود ختم سوره واقعه را برداشته بودم، با آنکه کمی سخت است اما شیرین است خصوصا دعای بعد از ختم را خیلی دوست دارم... اما دیروز فراموش کردم بخوانم ، ب همین راحتی! الان حال عجیبی دارم... احساس کسی که وسط مهمانی و سر سفره انداختنش بیرون... آن هم نه اواسط مهمانی یا اخرهایش... بلکه همین اول... روز سوم که هنوز آنقدر سخت نشده بود... افسوس ! دلم خوش است که لااقل در ختم دسته جمعی روز اول مشارکت داشتم... 

  • سین میم
۰۵
شهریور
۰۴

دخترهای همسایه خیلی زود بزرگ شدند 

آن قدری ک در تمام گفتگوهای من با مادرشان حضور دارند و اظهار نظر میکنند 

گاهی یادم می‌رود یکی هنوز در مقطع ابتدایی است و آن یکی میرود دبیرستان 

فکر میکنم همه حرفهایم را میفهمند 

بعد یکهو یک جایی دغدغه های سن خودشان ، خودش را نشان میدهد 

و من یکهو تلنگر میخورم که اهای، چقدر حواست هست ب مخاطبت؟ 

با همه اینها دنیای شان را دوست دارم 

دنیای قشنگ قبل از هجده سالگی ! 

دنیایی که از دغدغه های بزرگسالی خبری نیست

هنوز فکر می‌کنی در این دنیا خبری هست 

و پر از شور و نشاطی برای رسیدن 

برای بزرگ شدن ...

 

 

+ کاملا روند وبلاگم عوض شده... ب روزمره نویسی رسیدم! شاید همه اینها تلاشی باشد برای برگشتن دوباره به دنیای نوشتن، و تلاشی برای شروع دوباره ... برای بازسازی دغدغه ها و آرزوهایم! 

  • سین میم
۰۴
شهریور
۰۴

فردا چهارم شهریور ، میشود چهار سال ک مادرم از میان ما رفته 

دلم هوایش را کرده بود 

و البته هوای حرم را ...

دوری از همسر سخت بود، فکر رفتن را از سرم بیرون کرده بودم...

بهش گفته بودم چهارم سالگرد مامان است اما یادش رفته بود 

وقتی دید دارم با خاله صحبت میکنم برای هماهنگی یک سری کارها برای سالگرد مامان، فوری به همسایه که عازم مشهد بودند پیام داد که من هم با آنها راهی شوم...

الان در راه مشهدم...

خوش به حال مادرم 

داماد خوبی دارد 

همیشه بهش میگویم اگر مامان بود مطمئنم خیلی اخلاقتون ب هم میخورد و تیم خوبی می‌شدین با هم...


+ آی مردم... صدای قلب ما را میشنوند ... کاهل نباشیم... اگر ظاهراً جوابمان را ندادند بی معرفت نباشیم..دل نکنیم.. 

++ پیج موکب رسانه ای فجر، رزق دیشب من بود ... ببینید و ببینانید :) 

+++ کل مسیر تا مشهد فقط با «میکشونی» گذشت ... چقدر احساس این آهنگ با همه آهنگ های قبلش فرق دارد ... حتی انگار آهنگ های قبلی خطاب ب امام رضا این حال را نداشتند ... 

یک نفر نوشته بود ما که نفهمیدیم امام رضا کجای این آهنگ بود ! گفتم باید درد کشیده باشی... باید در تمام آن حالات، دردهایت را در خانه اش برده باشی ... باید به آن «بی کسی» رسیده باشی تا بفهمی «بی کس » شدی تا خودش همه کست باشد...

  • سین میم
۰۳
شهریور
۰۴

امسال به دلم افتاده بود بعد بیست و چند سال عمرم در این دنیا بروم یکی از موکب های امام رضا برای خادمی زائرانشان...

اما نشد. نمیدانم از وقتی به فراق امام رضا مبتلا شده ام چند بار شهادت امام رضا مشهد نبوده ام، اما امسال برایم دل شکستگی اش بیشتر بود. آخر برای ما مشهدی ها چند تا مناسبت هست که خیلی خاص است و هر جور باشد خودمان را باید به حرم برسانیم، یکی اش همین شهادت امام رضا است و یکی هم شهادت فرزندش امام جواد. 

در همین شرایط دل شکستگی و حال خرابم، یکی از اقوام همسر آمدند خانه ما. خیلی وقت بود نیامده بودند، شاید از همان زمانی که آمدم به این شهر. خیلی وقت بود یک مواجهه درست و حسابی با ایشان نداشتم. در اندک برخوردهایی که پیش می آمد سعی میکردم کمتر با هم رو ب رو شویم و بیشتر مکالمات مان در حد سلام و خداحافظی و احوال پرسی بود. 

چرا؟ به خاطر تفاوت شرایطمان. تفاوتی که تقدیر برایمان رقم زد اما وقتی قضیه روز به روز برایم سخت تر شد، که دیگران این تفاوت را به رویم می آوردند و ما را با هم مقایسه میکردند و ... . همین بود که هرچند آن بنده خداها شاید در ظاهر هیچ بدی به من نکرده بودند اما روز ب روز فاصله م با ایشان بیشتر شد. 

حالا که بعد این همه مدت می آمدند خانه ما آن هم در چنین ایامی، توی دلم گفتم یا امام رضا فکر میکنم این مهمانها زائران شما هستند و با این نیت از ایشان پذیرایی میکنم، از من قبول کن! 

مطمئن نیستم اما دلم گواهی می‌دهد این اندک را از من پذیرفته اند؛ به خاطر لبخند رضایت همسرم و به خاطر حال دل خودم... . احساس میکنم بعضی گره های قلبم باز شده اند! احساس میکنم در رابطه من و امام رضا فصل جدیدی آغاز شده، و البته شاید همه چیز از همان زیارت از راه دور جوادش شروع شده باشد! 


+ بعد از پنج شش سال، حامد زمانی به عرصه موسیقی بازگشته! آن هم در شب شهادت امام رضا... و چقدر این قطعه اش حرف دل امثال ماست...[چرا حامد زمانی باید در این نقطه زمانی برگردد؟ چرا با این قطعه؟ چرا در این حال من؟ چه کسی این شعر و این آهنگ را به او الهام کرد؟ انگار فقط برگشته تا آن چیزی که باید می‌فهمیدم و همه این مدت نفهمیده بودم را به من بفهماند! ]

میکشونی منو تا اسمونا 

میرسونی به اوج کهکشونا

تا کجا بیام

که دستامو بگیری؟

من هنوزم همینجام...

میکشونی منو تا بی کسی 

میسوزونی به دردم می‌رسی 

پس بگو تا 

کجا باید برم این راه دورو؟ 

میکشونی منو صحرا به صحرا

میرسونی منو تنهای تنها

تا کجا بیام

که دستامو بگیری؟

من هنوزم همینجام

میکشونی منو تا بی کسی 

میسوزونی به دردم می‌رسی 

پس بگو تا کجا باید برم این راه دورو ؟

++ چندین سال قبل میرفتم حرم به امام رضا میگفتم این قلبم را بگیرید دست خودتان برایش حصار بخوانید و به من برگردانید، آن چنان که دیگر دوست داشتن هایش و دوست نداشتن هایش فقط برای شما باشد و بس... هنوز امید دارم که اجابت کنند این خواسته ام را... 

+++ خاله میگوید : شاید دلیل این ابتلائات ما و بالا پایین شدن های زندگی مان همین آیه « یوم لا ینفع فیه مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم» باشد! ... راست میگوید! در ایام نوجوانی قلب سلیم از خدا خواستم... اما به ابتلائاتی که برای رسیدن به آن باید دچار شوم فکر نکرده بودم... 

++++ خیلی ها میروند زیارت، حاجات مادی شان را بگیرند ... اما انگار حتی رسیدن به آن حاجات مادی هم از مسیر باز شدن بعضی گره های درونی و تحولات قلبی میگذرد! 


- کاش در این حال قلبم.. بال در می آوردم و میرفتم حرم! آهای مشهدی ها، خوش ب حالتان که هر لحظه بخواهید می‌توانید بروید پا بوس آقا ... 

الان فقط باید کفش هایم را می پوشیدم و چادرم را سرم میکردم و سر از پا نشناخته با پای پیاده میرفتم حرمش ... تا بگویم آقاجان! قبول ! تسلیم... به خدا قسم که میخواهم آنچه را شما می‌پسندید برایم... 

  • سین میم