«استاد»
سال ۹۵ بود که با استاد آشنا شدم... تا اون زمان «استاد» اونقدر واژه پرمعنایی نبود برام، یعنی برام مهم نبود که به کی میگم استاد و آیا اون فرد واقعا شایستگی این عنوان رو داره یا نه. اما وقتی با استاد اشنا شدم، دیگه نتونستم به کس دیگه ای این عنوان رو نسبت بدم. به اساتید دانشگاهمون هم میگفتم: اقای دکتر، خانوم دکتر...
میدونید چرا؟
استاد کوهی از انرژی هستند، حتی شنیدن صداشون روحهای خسته رو زنده میکنه(یک بار که موقع نماز خوندن تو مسجد دیدمشون فهمیدم اون همه انرژی از کجا نشات میگیره!) . حتی توی صحبت ها، پیامها و...شون هم حرفی نکته ای درسی هست... و واقعا به دنبال ساخته شدن و رشد شاگرد هستند...
بارها پیش میومد که با دوستانم اونقد از دویدن و تلاش ومبارزه خسته میشدیم که میگفتیم ما فقط باید استاد رو ببینیم تا دوباره بتونیم ادامه بدیم... اما استاد هیچ وقت نذاشتن وابسته شون بشیم! با اینکه وقتایی که واقعا کارمون گیر میکرد، میرفتیم سراغشون اما استاد طوری بهمون پاسخ میدادند که خودمون به فکر فرو بریم و راه حل نهایی رو پیدا کنیم...
دو سال قبل هم وقتی تشنگی من و شور و شوقم برای یاد گرفتن رو دیدن و از طرفی خودشون خیلی گرفتار بودن و نمیشد منو با خودشون همراه کنن به یه آدم فوق العاده معرفیم کردن تا در کنار ایشون یاد بگیرم...
خدا میدونه که چقد تو این دو سال که واقعا جزء سخت ترین سالهای زندگیم بود، بودن در کنار این دوست عزیز، شکافهای اعتقادیم رو پر کرد. گره های کارم رو بهم نشون داد و....
بعضی نعمتای خدا هست که آدم به خاطرشون تا آخر عمرش هم سر به سجده بذاره باز هم احساس میکنه حق شکرگزاری رو ادا نکرده... مثه نعمت یک استاد خوب، یک دوست خوب، نعمت رفع شدن گرفتاریها و...
چند وقت قبل برای یک موضوعی از استاد راهنمایی میخواستم، با وجود اینکه خیلی سرشون شلوغ بود یه وقت تلفنی بهم دادن...حرفامو که شنیدن گفتن حواست باشه دلسوزیهات و محبتت به شرک ختم نشه!! و این دقیقا، گره کار من تو همه این سالها و ریشه اضطرابها، ترسها و نااامیدی هام بود!!
+ میدونید رسیدن به این نقطه که بفهمی بندهای، نه خدا، خیلی سخته!! مسیر دشواری باید طی بشه که اصلا به چنین چیزی پی ببره آدم...
- ۹۹/۱۱/۱۵
کی هستن ایشون؟