مالک
انگار جامعه بازگشته به دوران فئودالیسم... مردم به دو دسته تقسیم شده اند؛ آنها که ملکی بیشتر از نیاز خود در اختیار دارند و آنها که ندارند، آنهایی که دارند خون آنها که ندارند را توی شیشه میکنند و می ممکند...
همسرم میگوید: "مالک" اسم خداست... اینها مالک نیستند... نمیدانند که هیچ چیزی از خودشان ندارند... نمیدانند که همه ما در این دنیا مستاجریم...
مدام حرف های آن مستاجری که صاحب خانه از خانه بیرونش کرده بود و مجبور شده بود کنار خیابان چادر بزند توی ذهنم تکرار میشود... میگفت دو روز بعد این اتفاق زلزه آمد و صاحب خانه مجبور شد بیاید توی چادر ما زندگی کند...
زندگی همینقدر غیرقابل پیش بینی ست و آن چیز هایی که ظاهرا خودمان را مالک آنها میدانیم اینقدر از دست رفتنی هستند...
وقتی زندگی پس از زندگی را نگاه میکردم با خودم گفتم سختی های مستاجری قابل تحمل است اما سختی های ناشی از گرفتن وام هایی با سودهای آنچنانی، الی الابد است و هیچ وقت تمام نمیشود...
خیلی وقت ها هم با خودم میگویم این مستاجر بودن باعث شده سبک بار باشیم و الکی برای خودمان وسایل اضافه نخریم و خودمان را بیشتر به این دنیا نچسبانیم...
اما
وقتی در یک شهر کوچک خانه ای با رهن کمتر از صد میلیون و اگر بخواهی اجاره بدهی کمتر از چهار پنج میلیون پیدا نمیشود، باید چه کرد؟
+همسرم میگوید درست میشود... ما به هم قول داده ایم که در مورد امورات دنیایی فکر نکنیم چون خدا رازق ماست و خودش همه چیز را درست میکند همانطور که تا به حال کرده... ولی ای کاش مردم هم کمی به هم رحم میکردند...
- ۰۲/۰۲/۱۵
هی خواهر
اره واقعا سخته