قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

آخرین نظرات
نویسندگان

زندگی نیست این که ما داریم....

يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ

چند روز پیش برای یک سفر یک روزه رفتیم به شهر خانواده همسرم. بعد از چند روز بالاخره تونستم با جاری جدیدم هم کلام بشم... اولین سوالی که ازم پرسید این بود: سخت نیست دوری از خانواده؟ آخه دقیقا چه کار میکنین تنهایی تو خونه؟

شروع کردم به تعریف کردن از بالا پایین ها و تغییراتی که این چند وقت تجربه کردم...اینکه اوایلش روزای خیلی سختی رو گذروندم... اما کم کم یاد گرفتم چطور باید با این دوری کنار اومد و در همون تنهایی بزرگ شد. یاد گرفتم در عین رفتن و سفرهای هر چند وقت به شهرهامون، باز هم ثبات زندگی روزمره مو حفظ کنم و دست از غر زدن بردارم.

و در مورد سوال دومش خیلی تاکید داشتم که بگم من در عین اینکه درسم تموم شده و دیگه درس نمیخونم و سر کار هم نمیرم اما بلدم یک جوری سر خودمو تو خونه گرم کنم :| ( دقیقا با همون ادبیاتی صحبت کردم که این چند وقت همه برای دلداری دادنم باهام صحبت میکردن، عب نداره که شوهرت ساعتها سر کاره و تو هم تنهایی و دور از خانواده و درس نمیخونی و سر کار نمیری، بالاخره یه جوری سر خودتو گرم کن دیگه! :/)

و گفتم بیشتر وقتم به مطالعه یا انجام کارای مورد علاقه م میگذره...

اما بعد تموم شدن صحبت هامون به ذهنم رسید که میتونستم بگم : من در شهری دور از خانواده، با همه شرایطی که گفتم، "زندگی" میکنم...

چرا باید این کلیشه دائم در ذهن ما باشه که یا باید درس خواند یا کار کرد و گرنه آدم یک آدم بیکار علاف است که باید یک جوری سر خودش را گرم کند؟!

چند وقت پیش یک سخنرانی از آقای قمشه ای می دیدم که می‌گفتند تا کی این همه عجله و شتاب؟ مگر چند سال عمر میکنیم که به خاطر کار و گرفتاری، خودمان را از دیدن و لمس کردن تغییرات طبیعت در بهار، باران، جوانه زدن و شکوفه زدن درخت ها و... محروم میکنیم؟!

نمیخوام بگم که حتما من اینطوری زندگی میکنم، اما حداقل در این چند سالی که از فضای درس و مشغولیت های اینطوری فاصله گرفتم، یاد گرفتم که به دور و برم بیشتر دقت کنم، خانوادم رو ببینم، ویژگی های شخصیتی شون، و تغییرات و مسیر رشدشون رو ببینم، هر روز گلامو نگاه کنم و ببینم کدومشون امروز گل یا برگ جدید درآوردن، و....

خلاصه که چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. " زندگی" واقعا یعنی چی؟ زندگی چیزی به غیر از تجربه و رشد هست؟ و آیا اینها لزوما در درس یا شاغل بودن خلاصه میشه؟


+ همان اوایل بعد از رفتن مادرم، خوابشان را دیدم و پرسیدم : مامان، دقیقا اونجا دارین چه کار میکنین؟! جواب دادند: زندگی می‌کنیم...

+ شاید فکر کنید این حرفها صرفا توجیه هایی باشه برای ادامه تحصیل ندادن یا شاغل نشدن... اما اگر از دوستانم بپرسید همه می دانند، که من برای این موارد هم گام هایی برداشتم و تلاش هایی کردم اما تقدیراتی که توی زندگیم رقم خورد لااقل تا به حال و در شرایط فعلی م، طوری نبود که بشه پی شون رو گرفت... 

 

 

  • ۰۲/۰۲/۱۷
  • سین میم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی