قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۳ آبان ۰۴، ۰۴:۵۱ - مهر نویس
    آفرین

۱ مطلب در آذر ۱۴۰۴ ثبت شده است

۰۴
آذر
۰۴

دو سه شب پیش ک رفتم در تاریکی فضا نتوانستم تشخیص بدهم که آن جلو ، روی جایگاه شهید هم هست یا نه ...

زود باید برمیگشتیم ...بلند شدم که بیایم بیرون ...برگشتم یک نگاه کردم ...گفتم این دفعه نمی آیم ... چقدر این سالها آمدم پیش تک تک تان ...دست خالی برم گرداندید...

بعد فهمیدم شهدا تازه شب شهادت قرار است بیایند کهف... 

دیر نرفتیم ...اما وقتی رسیدیم همه بیرون در محوطه ایستاده بودند ...جا نبود...سه شهید را از جلوی ما رد کردند که ببرند داخل، هر چه تقلا کردم دستم نرسید... بعد هم هر چه ایستادیم نشد برویم تو... یک آن دلم شکست! گفتم: یعنی جواب حرفهای آن شبم شد این؟ که دیگر حتی به مجلس تان راهم هم ندهید؟!

گفتم من با این حال نزارم الان نیاز دارم بیایم پیشتان ...اگر امشب نتوانم بیایم خیلی به هم میریزم... آخرش همسایه دستم را کشید و برد داخل... تا نشستم مداح بالای جایگاه گفت : الان فقط مادرها گریه کنند...چون فقط مادرها میفهمند اینها چند تکه استخوان نیستند...اینها ثمره سالها رنج یک مادرند... همانجا شکستم... انگار بهم بربخورد... 

آن موقع که مادرم از دنیا رفت ، یک روز یک نفر در قلبم گفت فکر کن حضرت زهرا در چار پنج سالگی طعم بی مادری را چشیده بود ، حضرت زینب هم... تو مگر نمیگفتی خجالت میکشی اگر محشور شوی در حالی که ذره ای از دردها و رنج های اهل بیت را نچشیده ای؟! خب! پس حالا خوش حال باش که به اندازه ذره ای چشیدی رنج هایشان را... آنجا بود که قلبم آرام گرفت ...

 

خب ... آهای شهدا! تا کی من باید این ننگ را با خودم حمل کنم که توی روضه ها بشنوم حضرت رباب شام غریبان چه کشید در فراق علی اصغرش ...بشنوم دختر سه ساله اباعبدالله چه شد و...خودم درکی از مادر شدن نداشته باشم؟! درکی از رنج آن مادر نداشته باشم؟! 

حالا هم ک...من حتی برای این شهیدان هم نمیتوانم گریه کنم!... چون مادر نشده ام! و نمی‌فهمم یک مادر چه میکشد!! 

 

معلق بودن در عالم یعنی چه؟ 

یعنی مادرت را از دست داده باشی ...

و کسی را هم نداشته باشی که مادر صدایت کند...

آن وقت شب شهادت حضرت زهرا...هی بگویند سادات ببخشند...مادر شما را اینطور به شهادت رساندند ...و تو فقط بسوزی و آب شوی ...

مادر !

فقط برای من یک مفهوم است ... بدون معنا شاید... 

مثل یک فعل که نمیتوانم صرفش کنم ...

یا شاید فعلی که فاعل ندارد ...و فاعلی که فعل ندارد ... 

 

  • سین میم