قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

الحمدلله علی کل حال...

قطره

«دریا! مزن به سینه ما
دست رد
که ما
گر قطره‌ایم
از آب وضوئی چکیده‌ایم...»
محمد مهدی سیار

این وبلاگ،
همان «پری برای پرواز» سابق است! :)

بایگانی
آخرین نظرات

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۴ ثبت شده است

۲۵
تیر
۰۴

دیدید بعضی هایی را که زندگی خیلی بر وفق مرادشان پیش می‌رود ؟! 

آنها ک دقیقا طبق آن ساختار ذهنی که در ذهن اکثریت جامعه وجود دارد حرکت میکنند...

شاگردان خوب و منظم تا هجده سالگی 

کنکوری هایی که همان سال اول با یک رتبه خوب یک دانشگاه خوب و یک رشته خوب قبول میشوند 

بلافاصله بعد دانشگاه میروند سربازی ، آن هم در یک موقعیت خوب و کم دردسر

بعد هم ازدواج میکنند 

ب راحتی برایشان خانه پیدا میشود 

و کمتر از یک سال بعد عروسی بچه دار میشوند و....

 

دقیقا طبق همان الگوی جامعه برای یک آدم نرمال 

 

واقعا چند درصد مردم زندگی شان اینطوری جلو میرود؟ همینقدر مرتب و منظم و بی دردسر؟ 

 

منظور از بی دردسر بودن، سخت نبودن این مراحل و عدم نیاز ب تلاش نیست ، بلکه عدم وجود یک مسأله غیر قابل کنترل و غیر قابل پیش بینی است ! 

 

و چقدر سخت است که چنین آدمهایی ، وقتی به آن قشر دیگر که زندگی همچین هم بر وفق مرادشان جلو نرفته ، میرسند با یک نگاه از بالا به پایین بزنند توی سر طرف مقابل که خاک بر سرت! همه چیز از بی عرضگی و بی لیاقتی خودت نشات می‌گیرد! ببین ما باعرضه ها و با لیاقت ها چقدر خوب همه چیز زندگی را جلو بردیم و همه چیز را هم تحت کنترل داریم ! 

 

راستش امثال ما که از نظر دیگران بیعرضه و بی لیاقتیم ، خیلی خدا را شاکریم که جزء آن قشر دیگر نیستیم...هر چند در مسیر  رسیدن به آرزوهای مان با موانعی دست و پنجه نرم میکنیم که آنهای دیگر یک درصد هم احتمال نمیدهند روزی با آن رو به رو شوند، اما همینکه این طی مسیر، مانع از قضاوت دیگران و این غرور و این احساس کنترل داشتن بر همه چیز و ندیدن نقش خدا و ابتلائاتش در زندگی مان میشود، خیلی خدا را شکر....

 

+ اینجور وقتها یاد این آهنگ علیرضا قربانی میفتم که میگوید : 

ما حسرت یک خنده ی دنباله داریم

ما خسته از این روزهای بی قراریم

دنیا بگو غم بیشتر از این نخواهد ماند

دنیای بی رویای ما غمگین نخواهد ماند

چیزی بگو آرام کن آشفتگی ها را

در سینه ها این بغض سر‌سنگین نخواهد ماند

ای چرخ بازیگر بگو بالانشینان را

جای من و ما تا ابد پایین نخواهد ماند

فریاد این غم خانه خاموشی نخواهد داشت

فرهاد این افسانه بی شیرین نخواهد ماند

 

++ بله، جای من و ما تا ابد پایین نخواهد ماند ....

 

+++ دیشب تا صبح خواب نرفتم و یک رنج درونی را تحمل کردم به خاطر حرفهای یکی از اقوام که موفقیت هایش را کوبیده بود توی سر برادرم ...

و باعث شد تمام خاطراتی که در این زمینه داشتم بیاید بالا ...

 

آن دسته از اقوام و آشنایان که با بودنشان اینقدر زجرت میدهند، همان بهتر که نباشند همان بهتر که بروند با همان هایی که مثل خودشان موفقند رفت و آمد کنند ... و رنج ما را از این بیشتر نکنند ...

 

++ هر چه میگذرد، بیشتر راز تنها شدن انسان معاصر و خزیدن آدمها در گوشه تنهایی شان را درک میکنم... ما تنهایی خودمان با خدا و چالش ها و مشکلاتمان را ترجیح میدهیم به بودن در جمع هایی که نه تنها بار از دوشت برنمی‌دارند بلکه با کنایه ها و زخم زبان هایشان باری بر مشکلاتت اضافه میکنند!

 

و «حسبنا الله و نعم الوکیل» ...

  • سین میم
۰۶
تیر
۰۴

یک مسیر طولانی را پیاده میرفتم

اول فلان جا، بعد فلان جا و بعد فلان جا...

آخرین جایی که باید میرفتم را توی نقشه نگاه کردم ، دور نبود پس باز هم پیاده رفتم... لحظه ای که سرم را کرده بودم توی گوشی صدایی شنیدم : خانوم، خانوم! برگشتم ، یک خانم مهربان پشت سرم ایستاده بود و پرسید: شما دنبال آدرس جایی میگردی؟ اگه میخوای راهنماییت کنم. گفتم آره می‌خوام برم فلان خیابون. من خودم آخرش راه را پیدا میکردم اما راهنمایی آن خانوم مهربان، خیلی حالم را خوب کرد. انگار آن خانوم نماینده خدا بود . آمده بود یک جوری به من دل شکسته که چند روز است حال روحی ام خوب نیست و آشفته ام، بگوید : خدا هنوز هم حواسش به تو هست، دوستت دارد، اگر خسته ای، اگر دل شکسته ای، خدا میداند... درکت میکند و حتما دلیل محکمی وجود دارد که تو را در این مسیر سخت قرار داده. شاید یک روز فهمیدی دلیلش را...

 

+مهربانی های یهویی ادمها، آن هم نسبت ب کسانی که پرشان خاطرند، تاثیر عمیقی در عمق جانشان میگذارد که ممکن است خود آن آدم هم متوجه نشود چقدر کار بزرگی کرده....

 

  • سین میم