فطرت
امروز که پنجاهمین روز تجربه معلمی ام در یک مدرسه پسرانه ابتدایی در حاشیه شهر است آمدم اینجا که بگویم
همانطور که در خانواده هر چقدر رابطه زن و مرد با خدا خوب باشد رابطه دو نفره شان با یکدیگر نیز خوب میشود
در یک کلاسی که بالای 20 نفر بچه های هفت هشت ساله حضور دارند هم، هر چقدر رابطه معلم با خدا خوب باشد، هر چقدر معلم در مبارزه بین فطرت و طبیعت، فطرتش بر طبیعتش غلبه پیدا کند، رابطه اش با دانش اموزان هم بهتر میشود...
و هر چقدر معلم فکر کند با داد و بیداد کردن بر سر دانش اموزان میتواند طبیعت انها را خاموش کند، فقط خودش را در باتلاقی وارد میکند که روز به روز بیشتر در ان فرو خواهد رفت و راه به جایی نخواهد برد!
چرا که او خود نیز از در طبیعت در رفتار با بچه ها وارد شده است و طبیعت که به طبیعت برسد چه خواهد شد؟
در این 50 روز تجربه های جالبی داشتم؛ روزهایی بسیار سخت که فقط گریه میکردم و فکر میکردم نمیتوانستم ادامه بدهم و روزهایی بسیار شیرین که به غیر از آن 5 ساعت مدرسه باقی روز هم به یاداوری حرف ها و شیرین کاری های دانش اموزانم میگذشت...
من هیچ وقت خودم را در نقش معلمی تصور نمیکردم
ان زمان که مادرم از من میخواستند برای فرهنگیان بخوانم چون علاقه ای نداشتم تلاشی هم نکردم هر چند در انتخاب رشته اولین رشته، علوم تربیتی فرهنگیان را زدم و قبول نشدم... و حالا تقدیر من این بود که در این زمان و در این مکان وارد عرصه معلمی بشوم...
و حاالا خودم را در این نقش پذیرفته ام و یادم نمی اید روزهای پیش از آن چه میکردم؟ و چگونه روزگار میگذراندم؟
روزی که برای شرکت در ازمون استخدامی رفته بودم حضور مادرم را در کنارم حس میکردم و به این فکر میکردم که شاید اگر بتوانم وارد این راه شوم، خیراتی هم برای مادرم باشد... و ب امید رضای او و خالق...
این چند وقت هر چند سختی هایی در مدیریت روابطم با خانواده، مدیریت وضعیت منزل و محل کار و... داشتم اما در مجموع شرایط و وضعیت چه در رابطه ام با دیگران و چه در رابطه ام با خودم بهتر است... امیدوارم که خدواند کمک کند و همه چیز رو به بهتر شدن باشد...
- ۰۳/۰۸/۲۰
چه نکتت و تحلیل خوبی
ممنون
حالا دقیقا باید اینو روزی بنویسی که من داد و بیداد کردم؟