خوب شد نوشتم گوش شیطان کر
ولی باز هم فایده نداشت
وقتی از سفر برگشتیم همسرم ذهنش درگیر خانه خریدن شده بود
اینکه چطور میتواند وام جور کند بلکه بتوانیم یک خانه کوچک لااقل بخریم
اینقدر ک صاحبخانه هر ماه اذیتش میکند ...
و البته ماجرا از آنجایی شروع شد ک همکارهای محترم همسر از خانه خریدنشان و رهن کردنشان حتی صحبت کرده بودند ...
گفته بود سرویس طلایم را فروختم شده یک میلیارد ، دو تا ماشین هم اسممان درآمده بود فروختیم هر کدامش پانصد میلیون ، یک وام یک میلیاردی هم گرفتیم و چه و چه ... آخرش پنج میلیارد یک خانه خریدیم در فلان نقطه شهر
بعد رو کرده بود ب همسرم که شما هم ب همسرتان بگویید سرویس طلایش را بفروشد تا بتوانید خانه بخرید ... هعی دنیا...
این فاصله طبقاتی تا کی؟ ما وقتی ازدواج کردیم با یک جهاز حداقلی و اندک پولی ک پس انداز داشتیم برای رهن خانه، آمدیم سر خانه و زندگی...اصلا شرایط خرید طلا و اینطور چیزها را نداشتیم و هنوز هم نداریم ...
آن وقت همکار همسر فقط پول مبل جهازش شده بود صد میلیون ...
خلاصه شروع از بین رفتن آرامش ما همین موضوع بود ...
هی به همسرم میگفتم ذهنت را درگیر مسایل مالی نکن خدا تا الان جور کرده برایمان از این ب بعد هم وا نمیگذاردمان...ولی مردها دغدغه های خودشان را دارند ... هیچ جوره هم بیخیالش نمیشوند ...
همین شد ک شیطان لعنتی ذهن من را هم پر کرد و بی اعصاب شدم سر اشتباه های مالی مان... سر بذل و بخشش ها ب اطرافیان ... قرض هایی ک ب دیگران داده ایم و پس نداده اند و...
آخرین روز مهر قشنگ تمام شیرینی هایش را شست برد برای من ...
دیشب داشتم ب خدا میگفتم خدایا به خودت قسم که من اصلا از این دنیا خوشم نمی آید ... بیخیال! لازم نیست چالش های اینطوری پیش بیاید که باز از این دنیا بدم بیاید... :/
+ فقط نوشتم که بدانید زندگی همیشه هم گل و بلبل نیست ... بعضی وقتها اینجور همه چیز قر و قاطی میشود .... و البته منشأ اصلی آن هم همین درگیری های دنیوی و مالی است ... اف بر این دنیا!
- ۴ نظر
- ۰۲ آبان ۰۴ ، ۰۹:۳۴