دارم میان غصه و غم کم میآورم، وقتش رسیده است بیایی به یاریام!
میپرسه: چرا اینقد زبونت تلخ شده؟
میگم: تلخی شنیدن و تلخی دیدن و تلخی چشیدن، بالاخره آدمو تلخ میکنه دیگه...
دلم میخواد فریاد بزنم: آااااای ایها الناس! بیاین به من حق بدین! حق بدین...حق بدین که گوشه گیر بشم، حق بدین که نتونم پامو تو هیچراه جدیدی بذارم، حق بدین که نتونم فراموش کنم، حق بدین که شکسته شده باشم، حق بدین و رهام کنین به حال خودم...
آره
اشکال از هیچ کدوم اون ادمایی که پاشونو رو شانههای من گذاشتن و رفتن بالا نیست، اشکال از هیچ کدوم اون کسایی نیست که دلمو شکستن و تنهام گذاشتن، اشکال از منه! که اینقد ضعیف بودم که نتونستم هیچ کدوم این اتفاقا رو تحمل کنم...
بهترین سالای عمر من با تجربههای تلخ گذشت...تجربههایی که تلخیشو هیچکس نمیفهمه جز خودم و اون رفیقی که پا به پام تو اون روزای سخت کنارم بود...
ای کاش میشد برم یه شهر دیگه، برم یه جایی که هیچوقت با هیچ کدوم اون آدما چشم تو چشم نشم. برم یه جایی که هیچ وقت داغ دلم تازه نشه...
من
هیچ کدوم اون کسایی که منو وارد یه راه، یه مسیر کردن و گفتن کنارت هستیم اما وقتی رفتم و پشت سرمو نگاه کردم، هیچکدومشون رو ندیدم، نمیبخشم!!! اونایی که با برخوردشون اونقد اسیبپذیرم کردن که هزاران بلای دیگه سرم بیاد...
لحظاتی که از دست دادم هیچوقت برنمیگرده...از اون بدتر این حال بدیه که هیچ جوره نمیتونم خودمو از دستش خلاص کنم!!!
من ضعیفم؟ که نتونستم خومو قوی کنم و دوباره بلند بشم؟! آره...ضعیفم اما هر کاری کردم نتونستم هیچ راه نجاتی برا خودم پیدا کنم...
+ ببخشین که شب عیدی، حال بدمو باهاتون به اشتراک گذاشتم...
- ۹۹/۰۴/۱۲
ما ایمانمان را، اخلاصمان را، عملمان را درست میکنیم و با اسلام منطبق
میکنیم ، اگر این را داشته باشیـم یاری خدا ، تضمین شده است. (شهید بهشتی)
التماس دعا
الّلهمّ عجّل لولیک الفرج...